کنگ
[کُ] (ص) مرد سطبر و قوی هیکل. (برهان) (جهانگیری). فربه و قوی هیکل. (غیاث). مرد قوی هیکل. (فرهنگ رشیدی). مردمان قوی هیکل. (انجمن آرا). مرد شناور استوارخلقت بزرگ جثه. (ناظم الاطباء). پسر جوان(1). (از فهرست ولف) :
همان(2) کنگ مردان(3) چو شیر یله
ابا طوق زرین و مشکین کله.
فردوسی (از انجمن آرا).
|| امرد و جوان شوخ و گستاخ.(4) (ناظم الاطباء). || (اِ) بیخ و بن خوشهء خرما. (برهان) (ناظم الاطباء). خوشهء خرما. (غیاث) (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری): بُسر؛ کنگ خرما. (ملخص اللغات حسن خطیب).
(1) - Jungling. (2) - در فرهنگ فارسی معین ذیل «کنگ مرد»: همه کنگ مردان.
(3) - ن ل: همان گیل مردم. رجوع به شاهنامهء چ بروخیم ج1 ص125 شود، که در این صورت شاهد معنی نخواهد بود.
(4) - این معنی در برهان و دیگر کتابهای لغت ذیل کِنگ آمده است. و رجوع به مادهء بعد شود.
همان(2) کنگ مردان(3) چو شیر یله
ابا طوق زرین و مشکین کله.
فردوسی (از انجمن آرا).
|| امرد و جوان شوخ و گستاخ.(4) (ناظم الاطباء). || (اِ) بیخ و بن خوشهء خرما. (برهان) (ناظم الاطباء). خوشهء خرما. (غیاث) (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری): بُسر؛ کنگ خرما. (ملخص اللغات حسن خطیب).
(1) - Jungling. (2) - در فرهنگ فارسی معین ذیل «کنگ مرد»: همه کنگ مردان.
(3) - ن ل: همان گیل مردم. رجوع به شاهنامهء چ بروخیم ج1 ص125 شود، که در این صورت شاهد معنی نخواهد بود.
(4) - این معنی در برهان و دیگر کتابهای لغت ذیل کِنگ آمده است. و رجوع به مادهء بعد شود.