کندش
[کُ دِ](1) (اِ) گلولهء پنبه برزده را گویند که به جهت رشتن مهیا کرده باشند. (برهان) (ناظم الاطباء). بندش. غلولهء پنبهء برزده. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). سبیخه. (السامی). || چوبی را گویند که حلاجان پنبهء برزده را بر آن پیچند تا گلوله شود. (برهان)(2) (ناظم الاطباء). بیخ چوبی را گویند که ندافان پنبهء برزده بر آن پیچند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). || به معنی کندسه هم هست که چوبک اشنان باشد و معرب آن قندس است. (برهان). چوبک اشنان که خمیرهء شکر بدان سفید کنند. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). بیخ نباتی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کندسه و چوبک اشنان. (ناظم الاطباء). بیخ نباتی است شبیه به کنگر و برگش مابین سرخی و سفیدی و در شام لباس پشمینه را با آن می شویند و ظاهر بیخ او مایل به سیاهی و درونش مایل به زردی و تندبوی و در سرطان می رسد. (از تحفهء حکیم مؤمن).
(1) - ناظم الاطباء این کلمه را [ کُ دِ / کَ دُ ]ضبط داده است. و رجوع به ذیل معنی دوم این کلمه شود.
(2) - به فتح اول و ضم سوم هم به نظر آمده است. (برهان).
(1) - ناظم الاطباء این کلمه را [ کُ دِ / کَ دُ ]ضبط داده است. و رجوع به ذیل معنی دوم این کلمه شود.
(2) - به فتح اول و ضم سوم هم به نظر آمده است. (برهان).