کمیز
[کُ / کِ](1) (اِ) شاش را گویند و به عربی بول خوانند و با کاف فارسی نیز گفته اند.(2) (برهان). گمیز. (فرهنگ فارسی معین). بول و شاش و جمیز و مایعی که در مثانهء انسان و دیگر حیوانات فراهم می آید. (ناظم الاطباء). صحیح گمیز است اما حکیم مؤمن در تحفه در فصل «الکاف...» آورده و گوید: «کمیز اسم فارسی بول است». (حاشیه برهان چ معین). شاش را گویند(3). (انجمن آرا). شاش را گویند و به عربی بول خوانند... (آنندراج). سروری به کاف تازی دانسته(4). (انجمن آرا) :
چون کمیز شتر ز بازپسان
رنجه دارنده همچو خرمگسان.سنائی.
ای خمّ شکسته بر سر چاه کمیز
با سوزن سوفار درست سرتیز
مستیز که با او نه برآیی به ستیز
نی تو نه چو تو هزار زنارآویز.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
عدوی ناکست از بیم چون کمیز شتر
کند گریز سوی پس چو روی بنمایی.
مجیر بیلقانی.
آب چون آمیخت با بول و کمیز
گشت ز آمیزش مزاجش تلخ و تیز.
(مثنوی چ رمضانی ص228).
خر کمیز خر ببوید بر طریق
مشک چون عرضه کنم بر این فریق.
(مثنوی چ رمضانی ص294).
و رجوع به گمیز شود.
- کمیز انداختن؛ کمیز کردن. شاش کردن. (ناظم الاطباء).
- کمیز بشتاب؛ دیابیطس و دولاب. (ناظم الاطباء) (از اشینگاس).
- کمیز کردن؛ رجوع به گمیز کردن شود.
- کمیز منجمد؛ شنی که از راه بول دفع می گردد. (ناظم الاطباء).
- || سنگی که در مثانه تولید می شود. (ناظم الاطباء).
(1) - در انجمن آرا کَمیز بر وزن تمیز ضبط شده است.
(2) - رجوع به گمیز در همین لغت نامه شود.
(3) - این کلمه در انجمن آرا ذیل «نمایش شانزدهم در کاف تازی با میم» آمده است.
(4) - انجمن آرا این معنی را ذیل «گمیز» (نمایش دوازدهم در کاف پارسی با میم) آورده است.
چون کمیز شتر ز بازپسان
رنجه دارنده همچو خرمگسان.سنائی.
ای خمّ شکسته بر سر چاه کمیز
با سوزن سوفار درست سرتیز
مستیز که با او نه برآیی به ستیز
نی تو نه چو تو هزار زنارآویز.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
عدوی ناکست از بیم چون کمیز شتر
کند گریز سوی پس چو روی بنمایی.
مجیر بیلقانی.
آب چون آمیخت با بول و کمیز
گشت ز آمیزش مزاجش تلخ و تیز.
(مثنوی چ رمضانی ص228).
خر کمیز خر ببوید بر طریق
مشک چون عرضه کنم بر این فریق.
(مثنوی چ رمضانی ص294).
و رجوع به گمیز شود.
- کمیز انداختن؛ کمیز کردن. شاش کردن. (ناظم الاطباء).
- کمیز بشتاب؛ دیابیطس و دولاب. (ناظم الاطباء) (از اشینگاس).
- کمیز کردن؛ رجوع به گمیز کردن شود.
- کمیز منجمد؛ شنی که از راه بول دفع می گردد. (ناظم الاطباء).
- || سنگی که در مثانه تولید می شود. (ناظم الاطباء).
(1) - در انجمن آرا کَمیز بر وزن تمیز ضبط شده است.
(2) - رجوع به گمیز در همین لغت نامه شود.
(3) - این کلمه در انجمن آرا ذیل «نمایش شانزدهم در کاف تازی با میم» آمده است.
(4) - انجمن آرا این معنی را ذیل «گمیز» (نمایش دوازدهم در کاف پارسی با میم) آورده است.