ارزانی
[اَ] (ص نسبی) (در پهلوی: ارژانیک(1)) منسوب به ارزان. ارزنده. (رشیدی) :
گهِ رفتن صفاهان داد آنرا
که ارزانی است بختش صد جهان را.
(ویس و رامین).
به دلی صحبت تو نیست گران
چه حدیثی است بجان ارزانی.انوری.
|| درخور. لایق. (بهار عجم). سزاوار. مستحق. (بهار عجم). ازدرِ : قصیر گفت بینی من ببُر و بر پشت من تازیانه زن و مرا با وی دست بازدار. عمرو گفت من هرگز این نکنم و تو از من بچنین ارزانی نیستی. (ترجمهء طبری بلعمی).
گر ایدونکه هستم ز ارزانیان
مرا نام کن تاج و تخت کیان.فردوسی.
اگر روزی ترا زشتی نمودم
بدان با مرگ ارزانی نبودم.(ویس و رامین).
بپیچ ای دل که ارزانی بدردی
به پیش آمد ترا هر بد که کردی.
(ویس و رامین).
بهر کاری تو ده فرمان ایشان
که ارزانی توئی بر داد فرمان.
(ویس و رامین).
در ایران نیست جفتی با تو همسر
مگر ویرو که هستت خود برادر...
از آن خوشتر نباشد روزگارم
که ارزانی به ارزانی سپارم.(ویس و رامین).
تو ارزانی نه ای اکنون بکویم
چگونه باشی ارزانی برویم.(ویس و رامین).
بنال ای دل که ارزانی بدینی
که هم در این جهان دوزخ ببینی.
(ویس و رامین).
هیچ از آن فضل ندادند ترا بهره
بسزاوار ندیدندت و ارزانی.ناصرخسرو.
چون درین نوبت رودکی بسمرقند رسید چهارصد شتر زیر بنهء او بود و الحق آن بزرگ بدین تجمل ارزانی بود. (چهارمقالهء عروضی).
دو برادر با هم ارزانی که در قدر آمدند
آن وزارت را مآب و این امارت را مآل.
عبدالواسع جبلی.
انوری ای سخن تو بسخا ارزانی
گر بجانت بخرند اهل سخن ارزانی.
فتوحی.
به دلی صحبت تو نیست گران
چه حدیثی است بجان ارزانی...
با فلک یار مشو در بد من
ای بهر نیکوئی ارزانی.انوری.
جانی که مرا بی تو بمرگ ارزانیست
گر هست در این تنم ز بی فرمانیست.
تاج الدین باخرزی.
هست ارزانی بدان آن مهتر آزاده خلق
کز ثنای او زبان در کام ناساید مرا.سوزنی.
رومه سوزی مژه بر می کنی از نادانی
ای بهر کندنی و سوختنی ارزانی.سوزنی.
عیار دهر کم ارز است دیدم ز آتش همت
زرش زیف است و چون آتش به ارزانیست ارزانی.
خاقانی.
جوع هر جلف گدا را چون دهند
چون علف کم نیست پیش او نهند
که بخور هم تو بدین ارزانئی
تو نه ای مرغاب مرغ نانئی.مولوی.
ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست
مرد دانا بجهان داشتن ارزانی نیست.سعدی.
نیست کوری که بکوری خود ارزانی نیست. (اخلاق الاشراف عبید زاکانی).
خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا
ای جلال تو به انواع هنر ارزانی.حافظ.
دیده نادیده به اقبال تو ایمان آورد
مرحبا ای بچنین لطف خدا، ارزانی.حافظ.
در ازل هرکس بفیض دولت ارزانی بود
تا ابد جام مرادش همدم جانی بود.حافظ.
|| درویش. (جهانگیری) (برهان). فقیر. (برهان). مُستَحقّ. شایستهء صدقه و خیرات. بی نوا. نادار. مقابل نه ارزانی و ناارزانی :
به ارزانیان و نه ارزانیان
درم چون ببخشی ندارد زیان.ابوشکور.
بدادن نبودی کسی را زیان
که گنجی رسیدی به ارزانیان.فردوسی.
به ارزانیان بخش هرچت هواست
که گنج تو ارزانیان را سزاست.فردوسی.
به ارزانیان ده همه هرچه هست
مبادا که آید بما بر شکست.فردوسی.
چو بنشست بهرام از اشکانیان
ببخشید گنجی به ارزانیان.فردوسی.
چو بخشی به ارزانیان بخش گنج
کسی را سپار این سرای سپنج.فردوسی.
ببخش و به ارزانیان بخش چیز
که ایدر نمانی تو بسیار نیز.فردوسی.
بر ارزانیان گنج بسته مدار
ببخشای بر مرد پرهیزکار.فردوسی.
به ارزانیان داد چیزی که بود
خروشان همی رفت مرد جهود.فردوسی.
چنین داد پاسخ کز ارزانیان
مدارید باز ایچ سود و زیان.فردوسی.
چنین گفت کان هم بفرمان ماست
به ارزانیان چیز بخشی سزاست.فردوسی.
اگر بازگیرم [ خواسته را ] از ارزانیان
همه سود فرجام گردد زیان.فردوسی.
بخرمن فروریخت مهراج زر
بخروار دیبا و درّ و گهر
سراسر به گرشاسب و ایرانیان
ببخشید و آنکس کز ارزانیان.
(گرشاسب نامه).
|| صالح، مقابل ناارزانی به معنی طالح. سزا، مقابل ناسزا. اهل : عبدالله بن طاهر گفتی که علم به ارزانی و ناارزانی بباید داد که علم خویشتن دارتر از آنست که با ناارزانیان قرار کند. (عبدالله بن طاهر از زین الاخبار گردیزی). || مسلّم. (برهان) (بهار عجم). قطعی. (شعوری). برقرار. (بهارعجم) :
شکر کن شکر خداوند جهان را که بُدست
بتو ارزانی بی سعی کس این ملک قدیم.
بوحنیفهء اسکافی.
|| مناسب. || محترم. قابل احترام.
|| (حامص) کم بهائی. کم قیمتی. رُخص. برخ. کوثه. اکوَر. هَجر. (منتهی الارب). مقابل گرانی. (جهانگیری) (برهان) :
بعهد جود او گوهر گرانی یافت تا حدّی
که درّ اشک عاشق هم فرامش کرد ارزانی.
طالب.
|| آسانی. سهولت :
چون شدم پنهان از درت به ارزانی
نیک مردی بنشاندم بنگهبانی.منوچهری.
|| فراخی. فراوانی: سال ارزانی. دغفل؛ زندگانی فراخ با ارزانی. عام دغفق؛ سال ارزانی و فراخ. هدن؛ فراخی و ارزانی سال. فیح؛ فراخی و ارزانی سال و بلاد. (منتهی الارب). || افزونی. (غیاث اللغات).
|| (اِ) پیشکش: ارزانی خودتان باشد؛ پیشکش خودتان باشد :
مدینه باد به اهل مدینه ارزانی (من از مدینه بخواهم شدن بآسانی... از تعزیهء وفات حضرت فاطمه علیها سلام).
خاشاک به گاله ارزانی شنبه به یهود.
|| عطاء. رجوع به ارزانی داشتن در همین ماده شود.
- ارزانی داشتن؛ بخشیدن :
پرستش همی کردمش این زمان
بسا شکر کردم ورا بیکران
که درج من از گوهر انباشته ست
بچون تو کس ارزانیم داشته ست.فردوسی.
چون بازگردم بگویم تا فارس [ نیز بتو ]ارزانی دارد. (تاریخ سیستان).
قاضی صاعد گفت: سلطان چندان عدل و نیکوکاری در این یک مجلس ارزانی داشت که هیچکس را جایگاه سخن نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36). عبدالله [ ابن طاهر ]گفت [ بفضل وزیر ] همچنان است که میگوئید و من این صلت بزرگ را که ارزانی داشتی به دل و دیده پذیرفتم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 32). [ حسن سلیمان ] گفت بنده و فرمان بردارم و مرا این محل نیست اما چون خداوند [ مسعود ] ارزانی داشت آنچه جهد آدمی است در خدمت بجای آرم. (تاریخ بیهقی چ ادیب صص 22-23). همهء بندگان بدین نظر بزرگ که ارزانی داشت امیدهای بزرگ گرفتند. (تاریخ بیهقی ص 29). رضا بقضا میدهد بر آنچه که این خلق را خدای بلندرتبه به او ارزانی داشته است. (؟) (تاریخ بیهقی ص 309). او را عفو کرد و ضیاع گوزگانان به وی ارزانی داشت. (تاریخ بیهقی ص 346). سلطان را بسیار دعا گفت بدان نظر بزرگ که ارزانی داشت. (تاریخ بیهقی ص 370). بر خداوندان و پدران بیش از آن نباشد که بندگان و فرزندان خویش را نامهای نیکو و بسزا ارزانی دارند بدان وقت که ایشان در جهان پیدا آیند. (تاریخ بیهقی ص 126). ولایت عهد را بدیگری ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی ص 82). و امیرالمؤمنین اعزازها ارزانی داشتی و مکاتیب پیوسته. (تاریخ بیهقی ص 73). او دیگر خواست و خدای عزّوجل دیگر، که اینک جایگاه و مملکت و خزاین و هرچه داشت بخداوند ارزانی داشت. (تاریخ بیهقی ص26).امیر وی را گرم پرسید و تربیت ارزانی داشت و بزبان نیکوئی گفت... (تاریخ بیهقی). خواجهء بزرگ از این چه خداوند فرمود و این نواخت تازه که ارزانی داشت سخت تازه باشد. (تاریخ بیهقی). گفتند فرمانبرداریم بهرچه فرماید اما مهلتی و تخفیفی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی). اگر عفو ارزانی ندارد حصیری را مالش فرماید. (تاریخ بیهقی). خداوند بنده را نیکوتر نامی ارزانی داشت و آن مسعود است. (تاریخ بیهقی). نواختی تمام ارزانی داشتیم و حاجبی یافت. (تاریخ بیهقی). یک تن از ما بدرگاه عالی خدمت میکند و دیگران به هر خدمتی که فرمان خداوند باشد قیام می کنند و در سایهء بزرگ وی بیارامیم و ولایت نسا و فراوه که سربیابان است بما ارزانی داشته آید. (تاریخ بیهقی).که آن رأی نیکو را که در باب ما دیده بود بگرداند و خلعت ولایت عهد را بدیگری ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی). و برادر ما را برکشید و براستای وی نیکوئیها فرمود و اصناف نعمت ارزانی داشت تا ما را دشوار آید... (تاریخ بیهقی).
چه فرمان دهد دیگر از رزم سخت
کرا دارد ارزانی این تاج و تخت.
(گرشاسب نامه).
چو از عالم زندگی رانیم
به پیراهنی دار ارزانیم.
شمسی (یوسف و زلیخا).
موسی احوال بگفت که مرا پیغمبری ارزانی داشته. (قصص الانبیاء ص 99).
این خانهء پنج در بدین خوبی
بنگر که داشتست ارزانی.ناصرخسرو.
و آفریدگار تبارک و تعالی هر جانوری را آن حاجت که بوده است ارزانی داشته است. (ذخیرهء خوارزمشاهی).اگر کسی درگذشتی و فرزندی داشتی... نان پدر او را ارزانی داشتندی. (نوروزنامه). و دیگر نان پاره ای که حشم را ارزانی داشتندی از او بازنگرفتندی و بوقت خویش بر عادت معهود سال و ماه بدو میرسانیدندی. (نوروزنامه). پس هرچه پیغامبران و پادشاهان و کسانی که خدای تعالی ایشان را کرامت ارزانی داشت بدین زمین اندر، از فرزندان سام بن نوحند. (مجمل التواریخ). و ما آن ولایت را بتو ارزانی داشتیم و جز خشنودی و آبادانی خان و مان تو نخواهیم. (تاریخ بخارای نرشخی). ...که پیغامبر او را این شرف ارزانی داشت. (کلیله و دمنه). یکی عزیزی که ایزد جل و علا بی کسبی ارزانی دارد. (کلیله و دمنه). و انواع تمتع و برخورداری از مواسم جوانی و ثمرات ملک و دولت ارزانی داراد. (کلیله و دمنه).
ایزد تبارک و تعالی جمله را بیکدیگر ارزانی داراد و از یکدیگر بر خورداری دهاد. (چهارمقاله). و خداوندزادگان را... بدو ارزانی دارد. (تاریخ طبرستان). [ او را ] با دو سه هزار مرد که او داشت فرودآورد و همه را علوفه ارزانی داشت. (تاریخ طبرستان). اصفهبد خانهء پدر بدو ارزانی داشت. (تاریخ طبرستان). یا رب چه دولت است آن نظرها تا به که ارزانی داری. (کتاب المعارف). هرون الرشید را چو ملک و دیار مصر مسلم شد گفتا... نبخشم این مملکت را الاّ بخسیس ترین بندگان و گویند سیاهی داشت نام او خضیب در غایت جهل، ملک مصر به وی ارزانی داشت. (گلستان). کودکی ببازی تیر بهر گوشه همی انداخت باد صبا تیر او را بحلقهء انگشتری بدر برد خاتم به وی ارزانی داشتند. (گلستان). و جایگاه جدّ او که عمّش گرفته بود بدو ارزانی داشت. (جهانگشای جوینی).
عشق را شکر کنم تا ابد و ممنونم
کز غم و درد جهانی بمن ارزانی داشت.
کلالی اصفهانی.
- || دستوری. اجازه. اذن دادن : و رسولی نامزد شود از درگاه عالی و منشور ولایت اگر رای عالی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی ص 242).
- || پیشکش کردن. گذرانیدن هدیه را. تقدیم کردن :
آن همه باد و بارنامه و لاف
داشتم من بر آن کل ارزانی.سوزنی.
- || عفو کردن. بخشودن. بخشیدن :
اگرچه من ز دردت دل فکارم
برین آهوت ارزانی ندارم.(ویس و رامین).
- ارزانی داشته؛ موفق.
- ارزانی فرمودن؛ بخشیدن. انعام کردن :گفت مرا به ارادهء خود طلب داشتی و ملک به من ارزانی فرمودی. (تاریخ سیستان). گفتند همهء قوم که خدای تعالی ترا این ثواب ارزانی فرمود. (قصص الانبیاء ص 203). و شرف احماد و ارتضاء ارزانی فرمود. (کلیله و دمنه).
- ارزانی کردن؛ بخشیدن. عفو کردن :[ پیرزن ] گفت پسری دارم به زندان اندر و به خونی متهم است و فردا قصاص خواهند کرد... گفت [ ازهربن یحیی ] من فردا پسرت را رها کنم ان شاءالله. دیگر روز مظالم بود آنجا رفت اندر پیش امیر عمرو. و گفت آن مرد را به من ارزانی باید کرد. عمرو [ لیث ]گفت که این کار خصمان است. (تاریخ سیستان).
- به ارزانی داشتن؛ بخشیدن. انعام کردن : در این کتاب به جای مدح و ثناء این پادشاه اذکار انعامی خواهم کردن که باری تعالی و تقدّس در حق این پادشاه و پادشاهزاده فرموده است و به ارزانی داشته. (چهارمقاله). و نوبتی دیگر امیرابوالفضل زیادی این مسجد جامع را تجدید عمارت به ارزانی داشت. (تاریخ بیهق). وقتی ناگاه داعیه ای پدید آمد که در احیاء علوم به مقدار توانش سعیی اختیار کرده آید و تجدیدی هر فنی را به ارزانی داشته و جهدالمقل غیر قلیل. (تاریخ بیهق). علم تواریخ علمی لذیذ است مقبول فایده هشاشت و بشاشت به ارزانی دارد و به ملالت و سآمت کمتر ادا کند. (تاریخ بیهق). ای الله آن نظر مه آن دریافت و آن ادراکم به ارزانی دار که... (کتاب المعارف).
- || عفو کردن. بخشودن : قباد او را کس فرستاد که این ملک را بی فرمان من بگرفتی ولیکن من ترا به ارزانی دارم باید که با من دیدار کنی. (ترجمهء طبری بلعمی).
- حاجی ارزانی؛ گرانفروش. رجوع به حاجی ارزانی شود.
(1) - Arjanik.
گهِ رفتن صفاهان داد آنرا
که ارزانی است بختش صد جهان را.
(ویس و رامین).
به دلی صحبت تو نیست گران
چه حدیثی است بجان ارزانی.انوری.
|| درخور. لایق. (بهار عجم). سزاوار. مستحق. (بهار عجم). ازدرِ : قصیر گفت بینی من ببُر و بر پشت من تازیانه زن و مرا با وی دست بازدار. عمرو گفت من هرگز این نکنم و تو از من بچنین ارزانی نیستی. (ترجمهء طبری بلعمی).
گر ایدونکه هستم ز ارزانیان
مرا نام کن تاج و تخت کیان.فردوسی.
اگر روزی ترا زشتی نمودم
بدان با مرگ ارزانی نبودم.(ویس و رامین).
بپیچ ای دل که ارزانی بدردی
به پیش آمد ترا هر بد که کردی.
(ویس و رامین).
بهر کاری تو ده فرمان ایشان
که ارزانی توئی بر داد فرمان.
(ویس و رامین).
در ایران نیست جفتی با تو همسر
مگر ویرو که هستت خود برادر...
از آن خوشتر نباشد روزگارم
که ارزانی به ارزانی سپارم.(ویس و رامین).
تو ارزانی نه ای اکنون بکویم
چگونه باشی ارزانی برویم.(ویس و رامین).
بنال ای دل که ارزانی بدینی
که هم در این جهان دوزخ ببینی.
(ویس و رامین).
هیچ از آن فضل ندادند ترا بهره
بسزاوار ندیدندت و ارزانی.ناصرخسرو.
چون درین نوبت رودکی بسمرقند رسید چهارصد شتر زیر بنهء او بود و الحق آن بزرگ بدین تجمل ارزانی بود. (چهارمقالهء عروضی).
دو برادر با هم ارزانی که در قدر آمدند
آن وزارت را مآب و این امارت را مآل.
عبدالواسع جبلی.
انوری ای سخن تو بسخا ارزانی
گر بجانت بخرند اهل سخن ارزانی.
فتوحی.
به دلی صحبت تو نیست گران
چه حدیثی است بجان ارزانی...
با فلک یار مشو در بد من
ای بهر نیکوئی ارزانی.انوری.
جانی که مرا بی تو بمرگ ارزانیست
گر هست در این تنم ز بی فرمانیست.
تاج الدین باخرزی.
هست ارزانی بدان آن مهتر آزاده خلق
کز ثنای او زبان در کام ناساید مرا.سوزنی.
رومه سوزی مژه بر می کنی از نادانی
ای بهر کندنی و سوختنی ارزانی.سوزنی.
عیار دهر کم ارز است دیدم ز آتش همت
زرش زیف است و چون آتش به ارزانیست ارزانی.
خاقانی.
جوع هر جلف گدا را چون دهند
چون علف کم نیست پیش او نهند
که بخور هم تو بدین ارزانئی
تو نه ای مرغاب مرغ نانئی.مولوی.
ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست
مرد دانا بجهان داشتن ارزانی نیست.سعدی.
نیست کوری که بکوری خود ارزانی نیست. (اخلاق الاشراف عبید زاکانی).
خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا
ای جلال تو به انواع هنر ارزانی.حافظ.
دیده نادیده به اقبال تو ایمان آورد
مرحبا ای بچنین لطف خدا، ارزانی.حافظ.
در ازل هرکس بفیض دولت ارزانی بود
تا ابد جام مرادش همدم جانی بود.حافظ.
|| درویش. (جهانگیری) (برهان). فقیر. (برهان). مُستَحقّ. شایستهء صدقه و خیرات. بی نوا. نادار. مقابل نه ارزانی و ناارزانی :
به ارزانیان و نه ارزانیان
درم چون ببخشی ندارد زیان.ابوشکور.
بدادن نبودی کسی را زیان
که گنجی رسیدی به ارزانیان.فردوسی.
به ارزانیان بخش هرچت هواست
که گنج تو ارزانیان را سزاست.فردوسی.
به ارزانیان ده همه هرچه هست
مبادا که آید بما بر شکست.فردوسی.
چو بنشست بهرام از اشکانیان
ببخشید گنجی به ارزانیان.فردوسی.
چو بخشی به ارزانیان بخش گنج
کسی را سپار این سرای سپنج.فردوسی.
ببخش و به ارزانیان بخش چیز
که ایدر نمانی تو بسیار نیز.فردوسی.
بر ارزانیان گنج بسته مدار
ببخشای بر مرد پرهیزکار.فردوسی.
به ارزانیان داد چیزی که بود
خروشان همی رفت مرد جهود.فردوسی.
چنین داد پاسخ کز ارزانیان
مدارید باز ایچ سود و زیان.فردوسی.
چنین گفت کان هم بفرمان ماست
به ارزانیان چیز بخشی سزاست.فردوسی.
اگر بازگیرم [ خواسته را ] از ارزانیان
همه سود فرجام گردد زیان.فردوسی.
بخرمن فروریخت مهراج زر
بخروار دیبا و درّ و گهر
سراسر به گرشاسب و ایرانیان
ببخشید و آنکس کز ارزانیان.
(گرشاسب نامه).
|| صالح، مقابل ناارزانی به معنی طالح. سزا، مقابل ناسزا. اهل : عبدالله بن طاهر گفتی که علم به ارزانی و ناارزانی بباید داد که علم خویشتن دارتر از آنست که با ناارزانیان قرار کند. (عبدالله بن طاهر از زین الاخبار گردیزی). || مسلّم. (برهان) (بهار عجم). قطعی. (شعوری). برقرار. (بهارعجم) :
شکر کن شکر خداوند جهان را که بُدست
بتو ارزانی بی سعی کس این ملک قدیم.
بوحنیفهء اسکافی.
|| مناسب. || محترم. قابل احترام.
|| (حامص) کم بهائی. کم قیمتی. رُخص. برخ. کوثه. اکوَر. هَجر. (منتهی الارب). مقابل گرانی. (جهانگیری) (برهان) :
بعهد جود او گوهر گرانی یافت تا حدّی
که درّ اشک عاشق هم فرامش کرد ارزانی.
طالب.
|| آسانی. سهولت :
چون شدم پنهان از درت به ارزانی
نیک مردی بنشاندم بنگهبانی.منوچهری.
|| فراخی. فراوانی: سال ارزانی. دغفل؛ زندگانی فراخ با ارزانی. عام دغفق؛ سال ارزانی و فراخ. هدن؛ فراخی و ارزانی سال. فیح؛ فراخی و ارزانی سال و بلاد. (منتهی الارب). || افزونی. (غیاث اللغات).
|| (اِ) پیشکش: ارزانی خودتان باشد؛ پیشکش خودتان باشد :
مدینه باد به اهل مدینه ارزانی (من از مدینه بخواهم شدن بآسانی... از تعزیهء وفات حضرت فاطمه علیها سلام).
خاشاک به گاله ارزانی شنبه به یهود.
|| عطاء. رجوع به ارزانی داشتن در همین ماده شود.
- ارزانی داشتن؛ بخشیدن :
پرستش همی کردمش این زمان
بسا شکر کردم ورا بیکران
که درج من از گوهر انباشته ست
بچون تو کس ارزانیم داشته ست.فردوسی.
چون بازگردم بگویم تا فارس [ نیز بتو ]ارزانی دارد. (تاریخ سیستان).
قاضی صاعد گفت: سلطان چندان عدل و نیکوکاری در این یک مجلس ارزانی داشت که هیچکس را جایگاه سخن نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36). عبدالله [ ابن طاهر ]گفت [ بفضل وزیر ] همچنان است که میگوئید و من این صلت بزرگ را که ارزانی داشتی به دل و دیده پذیرفتم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 32). [ حسن سلیمان ] گفت بنده و فرمان بردارم و مرا این محل نیست اما چون خداوند [ مسعود ] ارزانی داشت آنچه جهد آدمی است در خدمت بجای آرم. (تاریخ بیهقی چ ادیب صص 22-23). همهء بندگان بدین نظر بزرگ که ارزانی داشت امیدهای بزرگ گرفتند. (تاریخ بیهقی ص 29). رضا بقضا میدهد بر آنچه که این خلق را خدای بلندرتبه به او ارزانی داشته است. (؟) (تاریخ بیهقی ص 309). او را عفو کرد و ضیاع گوزگانان به وی ارزانی داشت. (تاریخ بیهقی ص 346). سلطان را بسیار دعا گفت بدان نظر بزرگ که ارزانی داشت. (تاریخ بیهقی ص 370). بر خداوندان و پدران بیش از آن نباشد که بندگان و فرزندان خویش را نامهای نیکو و بسزا ارزانی دارند بدان وقت که ایشان در جهان پیدا آیند. (تاریخ بیهقی ص 126). ولایت عهد را بدیگری ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی ص 82). و امیرالمؤمنین اعزازها ارزانی داشتی و مکاتیب پیوسته. (تاریخ بیهقی ص 73). او دیگر خواست و خدای عزّوجل دیگر، که اینک جایگاه و مملکت و خزاین و هرچه داشت بخداوند ارزانی داشت. (تاریخ بیهقی ص26).امیر وی را گرم پرسید و تربیت ارزانی داشت و بزبان نیکوئی گفت... (تاریخ بیهقی). خواجهء بزرگ از این چه خداوند فرمود و این نواخت تازه که ارزانی داشت سخت تازه باشد. (تاریخ بیهقی). گفتند فرمانبرداریم بهرچه فرماید اما مهلتی و تخفیفی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی). اگر عفو ارزانی ندارد حصیری را مالش فرماید. (تاریخ بیهقی). خداوند بنده را نیکوتر نامی ارزانی داشت و آن مسعود است. (تاریخ بیهقی). نواختی تمام ارزانی داشتیم و حاجبی یافت. (تاریخ بیهقی). یک تن از ما بدرگاه عالی خدمت میکند و دیگران به هر خدمتی که فرمان خداوند باشد قیام می کنند و در سایهء بزرگ وی بیارامیم و ولایت نسا و فراوه که سربیابان است بما ارزانی داشته آید. (تاریخ بیهقی).که آن رأی نیکو را که در باب ما دیده بود بگرداند و خلعت ولایت عهد را بدیگری ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی). و برادر ما را برکشید و براستای وی نیکوئیها فرمود و اصناف نعمت ارزانی داشت تا ما را دشوار آید... (تاریخ بیهقی).
چه فرمان دهد دیگر از رزم سخت
کرا دارد ارزانی این تاج و تخت.
(گرشاسب نامه).
چو از عالم زندگی رانیم
به پیراهنی دار ارزانیم.
شمسی (یوسف و زلیخا).
موسی احوال بگفت که مرا پیغمبری ارزانی داشته. (قصص الانبیاء ص 99).
این خانهء پنج در بدین خوبی
بنگر که داشتست ارزانی.ناصرخسرو.
و آفریدگار تبارک و تعالی هر جانوری را آن حاجت که بوده است ارزانی داشته است. (ذخیرهء خوارزمشاهی).اگر کسی درگذشتی و فرزندی داشتی... نان پدر او را ارزانی داشتندی. (نوروزنامه). و دیگر نان پاره ای که حشم را ارزانی داشتندی از او بازنگرفتندی و بوقت خویش بر عادت معهود سال و ماه بدو میرسانیدندی. (نوروزنامه). پس هرچه پیغامبران و پادشاهان و کسانی که خدای تعالی ایشان را کرامت ارزانی داشت بدین زمین اندر، از فرزندان سام بن نوحند. (مجمل التواریخ). و ما آن ولایت را بتو ارزانی داشتیم و جز خشنودی و آبادانی خان و مان تو نخواهیم. (تاریخ بخارای نرشخی). ...که پیغامبر او را این شرف ارزانی داشت. (کلیله و دمنه). یکی عزیزی که ایزد جل و علا بی کسبی ارزانی دارد. (کلیله و دمنه). و انواع تمتع و برخورداری از مواسم جوانی و ثمرات ملک و دولت ارزانی داراد. (کلیله و دمنه).
ایزد تبارک و تعالی جمله را بیکدیگر ارزانی داراد و از یکدیگر بر خورداری دهاد. (چهارمقاله). و خداوندزادگان را... بدو ارزانی دارد. (تاریخ طبرستان). [ او را ] با دو سه هزار مرد که او داشت فرودآورد و همه را علوفه ارزانی داشت. (تاریخ طبرستان). اصفهبد خانهء پدر بدو ارزانی داشت. (تاریخ طبرستان). یا رب چه دولت است آن نظرها تا به که ارزانی داری. (کتاب المعارف). هرون الرشید را چو ملک و دیار مصر مسلم شد گفتا... نبخشم این مملکت را الاّ بخسیس ترین بندگان و گویند سیاهی داشت نام او خضیب در غایت جهل، ملک مصر به وی ارزانی داشت. (گلستان). کودکی ببازی تیر بهر گوشه همی انداخت باد صبا تیر او را بحلقهء انگشتری بدر برد خاتم به وی ارزانی داشتند. (گلستان). و جایگاه جدّ او که عمّش گرفته بود بدو ارزانی داشت. (جهانگشای جوینی).
عشق را شکر کنم تا ابد و ممنونم
کز غم و درد جهانی بمن ارزانی داشت.
کلالی اصفهانی.
- || دستوری. اجازه. اذن دادن : و رسولی نامزد شود از درگاه عالی و منشور ولایت اگر رای عالی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی ص 242).
- || پیشکش کردن. گذرانیدن هدیه را. تقدیم کردن :
آن همه باد و بارنامه و لاف
داشتم من بر آن کل ارزانی.سوزنی.
- || عفو کردن. بخشودن. بخشیدن :
اگرچه من ز دردت دل فکارم
برین آهوت ارزانی ندارم.(ویس و رامین).
- ارزانی داشته؛ موفق.
- ارزانی فرمودن؛ بخشیدن. انعام کردن :گفت مرا به ارادهء خود طلب داشتی و ملک به من ارزانی فرمودی. (تاریخ سیستان). گفتند همهء قوم که خدای تعالی ترا این ثواب ارزانی فرمود. (قصص الانبیاء ص 203). و شرف احماد و ارتضاء ارزانی فرمود. (کلیله و دمنه).
- ارزانی کردن؛ بخشیدن. عفو کردن :[ پیرزن ] گفت پسری دارم به زندان اندر و به خونی متهم است و فردا قصاص خواهند کرد... گفت [ ازهربن یحیی ] من فردا پسرت را رها کنم ان شاءالله. دیگر روز مظالم بود آنجا رفت اندر پیش امیر عمرو. و گفت آن مرد را به من ارزانی باید کرد. عمرو [ لیث ]گفت که این کار خصمان است. (تاریخ سیستان).
- به ارزانی داشتن؛ بخشیدن. انعام کردن : در این کتاب به جای مدح و ثناء این پادشاه اذکار انعامی خواهم کردن که باری تعالی و تقدّس در حق این پادشاه و پادشاهزاده فرموده است و به ارزانی داشته. (چهارمقاله). و نوبتی دیگر امیرابوالفضل زیادی این مسجد جامع را تجدید عمارت به ارزانی داشت. (تاریخ بیهق). وقتی ناگاه داعیه ای پدید آمد که در احیاء علوم به مقدار توانش سعیی اختیار کرده آید و تجدیدی هر فنی را به ارزانی داشته و جهدالمقل غیر قلیل. (تاریخ بیهق). علم تواریخ علمی لذیذ است مقبول فایده هشاشت و بشاشت به ارزانی دارد و به ملالت و سآمت کمتر ادا کند. (تاریخ بیهق). ای الله آن نظر مه آن دریافت و آن ادراکم به ارزانی دار که... (کتاب المعارف).
- || عفو کردن. بخشودن : قباد او را کس فرستاد که این ملک را بی فرمان من بگرفتی ولیکن من ترا به ارزانی دارم باید که با من دیدار کنی. (ترجمهء طبری بلعمی).
- حاجی ارزانی؛ گرانفروش. رجوع به حاجی ارزانی شود.
(1) - Arjanik.