کفه
[کَ فَ / فِ] (اِ) خوشه های گندم و جو را گویند که در وقت خرمن کوفتن آنها کوفته نشده باشد و بعد از پاک کردن غله آنها را بار دیگر بکوبند و عربان آن را قصاده خوانند. (از برهان) (ناظم الاطباء). خوشهء غله که خرد نشده باشد و بعد از پاک کردن بار دیگر بکوبند. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). خوشهء نیم کوفته و آنچه درو دانه باشد. (غیاث). قصل. (مهذب الاسماء). قرصد. (منتهی الارب). کعبره. (دهار) کزل. کلش. (یادداشت مؤلف) :
همه آویخته از دامن دعوی و دروغ
چون کفه از کس گاو وچو کلیدان زمدنگ.
قریع الدهر.
امروز که محنت از در دولت
چون خر ز کفه مرا همی راند.
روحی ولوالجی.
قصه گفت آن شاه را و فلسفه
تا بر آمد عشر خرمن از کفه.مولوی.
-امثال: گاو از کفه دور ، نظیر دست خر کوتاه. (امثال و حکم دهخدا ج3 ص1262) :
بارها گفتمت خر از کفه دور
خربغائی مکن به گرد آخر.
انوری (دیوان چ نفیسی ص 407).
همه آویخته از دامن دعوی و دروغ
چون کفه از کس گاو وچو کلیدان زمدنگ.
قریع الدهر.
امروز که محنت از در دولت
چون خر ز کفه مرا همی راند.
روحی ولوالجی.
قصه گفت آن شاه را و فلسفه
تا بر آمد عشر خرمن از کفه.مولوی.
-امثال: گاو از کفه دور ، نظیر دست خر کوتاه. (امثال و حکم دهخدا ج3 ص1262) :
بارها گفتمت خر از کفه دور
خربغائی مکن به گرد آخر.
انوری (دیوان چ نفیسی ص 407).