کفن
[کَ] (ع مص)(1) کفن پوشانیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پوشاندن جسد مرده با کفن. (فرهنگ فارسی معین): کفن المیت؛ جامه پوشانیدن آن مرده را. (ناظم الاطباء).
- کفن و دفن؛ کفن پوشاندن به مرده و دفن کردن اورا :
چو شدش کار کفن و دفن بساز
خلق گشتند از مزارش باز.
طالب آملی (از آنندراج).
|| در خاکستر گرم پوشیدن و پنهان کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): کفن الخبز فی المله؛ نان را در خاکستر گرم پوشانید. (از اقرب الموارد). || رشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رشتن پشم. (تاج المصادر بیهقی): کفن الصوف؛ رشت پشم را. (از اقرب الموارد)(2).
(1) - از باب ضرب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
(2) - به این معنی از باب نصر نیز آید. (ناظم الاطباء).
- کفن و دفن؛ کفن پوشاندن به مرده و دفن کردن اورا :
چو شدش کار کفن و دفن بساز
خلق گشتند از مزارش باز.
طالب آملی (از آنندراج).
|| در خاکستر گرم پوشیدن و پنهان کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): کفن الخبز فی المله؛ نان را در خاکستر گرم پوشانید. (از اقرب الموارد). || رشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رشتن پشم. (تاج المصادر بیهقی): کفن الصوف؛ رشت پشم را. (از اقرب الموارد)(2).
(1) - از باب ضرب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
(2) - به این معنی از باب نصر نیز آید. (ناظم الاطباء).