کفن

معنی کفن
[کَ فَ] (ع اِ)(1) جامهء مرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) جامه و امثال آن که بر مرده پوشند و آن مأخوذ از معنی ستر و نهفتن است. (از اقرب الموارد). جامه ای که بر مرده پوشند و بدان جامه وی را در گور گذارند. (ناظم الاطباء). جثن. (منتهی الارب). جامه ای که برمردگان پوشند نادوخته. خلعت. (یادداشت مؤلف). ج، اکفان. (از اقرب الموارد) :
پراکند کافور بر خویشتن(2)
چنان چون بود ساز و رسم کفن.فردوسی.
ترا ای برادر تن آباد باد
دل شاه ایران به تو شاد باد
که این قادسی دخمه گاه من است
کفن جوشن و خون کلاه من است.فردوسی.
به تیغ که بر، از آن ابر گسترد کرباس
که تا به پیش تو آرد زمانه تیغ و کفن.
عنصری.
کشته و بر کشته چند روز گذشته
در کفنی هیچ کشته را ننبشته.منوچهری.
از دانهء انگور بسازید حنوطم
و زبرگ رز سبز ردا و کفن من.منوچهری.
اگر مرده ام هم بباید کفن
اگر زنده ام هم بیرزم به نان.مسعودسعد.
باد آن کفن سپید(3) برداشت
بس سندس و پرنیان برافکند.خاقانی.
بروم برسر خاک پسر خاک بسر
کفن خونین از روی پسر بازکنم.خاقانی.
کفن مرگ را بسود تنش
خلعت عمر نابسوده هنوز.خاقانی.
روزی زشکن کنند بازش
کز چهرهء ما شود کفن باز.عطار.
چون رخت پیدا شد از بی طاقتی
در کفن پنهان شدم ای جان من.عطار.
اگر کشور خدای کامران است
و گر درویش حاجتمند نان است
در آن ساعت که خواهند این و آن مرد
نخواهند از جهان بیش از کفن برد.
سعدی
مبدأت پنبه بتحقیق و معاد است کفن
تن و جان تو در این کارگه این پود آن تار.
نظام قاری (دیوان ص12).
گرچه چون زنبورخصمت راست شرب زرفشان
همچو کرم پیله برخود جامه اش گردد کفن.
نظام قاری (دیوان ص31).
از جهان رفت و کفن نیز بروزیش نشد
آنکه او منکر اوصاف لباس ما بود.
نظام قاری.
روشن ته خاکم نه زمهتاب کفن شد
جوشن زدم این خانه سفید از کف من شد.
ملاقاسم مشهدی (از آنندراج).
در قبایی شفقی بر سر خاکم بگذشت
فیض صبح کفنم رنگ دگر پیدا کرد.
ملاقاسم مشهدی (ایضاً).
- کفن از قرآن پوشیدن؛ سوگندهای گران و قسمهای صعب خوردن. (یادداشت مؤلف).
- کفن از قیر پوشیدن؛ کنایه از سیاه و تیره گشتن :
جیش چرخ از نور پوشیده سلاح
فوج خاک از قیر پوشیده کفن.ناصرخسرو.
- کفن بافتن؛ جامهء مرده بافتن، کفن بافتن برای کسی، برای او تدارک مرگ دیدن :
چون بدین زودی کفن می بافت او را دست چرخ
کاشکی در بافتن من تار او را پودمی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 443).
ستارگان، کفن خلق را، سلیم! ببین
چو عنکبوت چه با اضطراب می بافند.
محمد قلی سلیم(از آنندراج).
- کفن برافکندن؛ جامهء مرده بر روی وی افکندن. کفن کشیدن :
گرچه کفن سپید یک چند
بر سبزهء مرده سان برافکند.خاقانی.
- کفن برتن تنیدن؛ کنایه از مقدمات مرگ خود را فراهم ساختن :
هلاک نفس خوی زشت نفس است
نکو زد این مثل را هوشیاری
کفن برتن تند هر کرم پیله
برآرد آتش از خود هر چناری.عطار.
- کفن بر چوب کردن؛ کنایه از دادخواستن. (آنندراج) :
کاری مکن که روز جزا لاله گون کفن
بر چوب از جفای تو بیدادگر کنم.
والهی قمی (از آنندراج).
- کفن بر درع کسی دوختن؛ کنایه از مرگ وی است :
درخت کیانی فروریخت بار
کفن دوخت بر درع اسفندیار.
نظامی (از آنندراج).
-کفن بریدن؛ بریدن پارچه و آماده کردن کفن جهت مرده :
پیداست که احوال شهیدانش چه باشد
جایی که به شمشیر ببرند کفن را.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
آمادهء فنارا پروای نیک و بد نیست
ساعت کسی نپرسد بهر کفن بریدن.
شفیع اثر (از آنندراج).
- کفن پاره کردن؛ دریدن کفن. (فرهنگ فارسی معین).
- || شفا یافتن از بیماری و ضعف و نجات یافتن از آفت و مهلکه. (غیاث). از بلای عظیمی بدر جستن یا از بیماری. (آنندراج). از بلای بزرگی یا بیماری جستن. (فرهنگ فارسی معین) :
می توانم که علاج دل صد پاره کنم
چارهء مرض بسازم کفنی پاره کنم.
نادم گیلانی (از آنندراج).
- کفن پوش؛ پوشندهء کفن. سفیدپوش.
- کفن پوشاندن بر کسی؛ کنایه از کشتن و به هلاکت رسانیدن او :
زن چو خامی کند بجوشانش
رخ نپوشد کفن بپوشانش.اوحدی.
- کفن پوش شدن بناگوش؛ کنایه از سفیدی موی و پیری :
زپنبه شد بنا گوشت کفن پوش
هنوز این پنبه بیرون ناری از گوش.نظامی.
- کفن پوشیدن؛ جامهء مرده بتن کردن.کنایه از آماده شدن مرگ را :
ولیکن سرمایه جان است و تن
همان خوارگیرم بپوشم کفن.فردوسی.
- کفن درکشیدن؛ بیرون آوردن کفن از تن مرده :
ز کرم مرده کفن، درکشی و برپوشی
میان اهل مروت که داردت معذور.ظهیر.
- کفن دوختن یا بردوختن؛ جامهء مرده دوختن. به دست خود کفن دوختن. کنایه از به هلاکت افکندن خود را بعمد :
ای منوچهری همی ترسم که از بیدانشی
خویشتن را هم بدست خویش بردوزی کفن.
منوچهری.
ندانی که به آتش تنت سوختی
ترا هم بدستت کفن دوختی.اسدی.
- کفن ساختن؛ تهیه کردن جامهء مرده. کفن دوختن :
چو گل مباش که هم پوست را کفن سازی
چو لاله باری اول زپوست بیرون آ.خاقانی.
به کرم پیله می ماند دل من
که خود را هم به فعل خود کفن ساخت.
خاقانی.
- کفن سای؛ کفن ساییده [ به چیزی چون عطر ] :
رقیبی که عطرش کفن سای کرد
به تابوت زرین درش جای کرد.نظامی.
- کفن فروش؛ آن که کفن فروشد. اکفانی. (یادداشت مؤلف) :
کفن فروشی ای جوهری و مرثیه گوی
بمرده ای یک سود است مر ترا به دو روی.
سوزنی.
- کفن کردن؛ در کفن پوشاندن. تکفین :
فرو رفت جم را یکی نازنین
کفن کرد چون کرمش ابریشمین.
سعدی (بوستان).
ذوقی ز پس مرگ به شاشت شویند
از لتهء حیض خواهرت کفن کنند(4)
مستی و ترا بخود نمی گیرد گور
در دخمهء بینیت مگر دفن کنند.
حکیم شرف الدین شفایی (از آنندراج).
- کفن کشیدن؛ کفن پوشیدن :
گر محرمان بخرده کفن بر کتف کشند
او بر در خدای کفن بر روان کشد.خاقانی.
- کفن گشودن؛ باز کردن جامهء مرده. آنگاه که خواهند مرده را در گور بگذارند، کفن را از روی وی کنار می زنند تا خویشان و نزدیکان آخرین بار روی وی را ببینند :
پدر سوخته در حسرت روی پسر است
کفن از روی پسر پیش پدر بگشایید.
خاقانی.
- کفن و تیغ به دست گرفتن؛ کنایه از کمال عذرخواهی در پیش شاهان و بزرگان کردن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) :
دلش از بیمشان شکست گرفت
کفن و تیغ را بدست گرفت.
امیرخسرو (از آنندراج).
- کفن ور؛ کفن پوش. صاحب کفن :
گردون کاسه پشت چو کفگیر جمله چشم
نظاره سوی زنده دلان کفن ورش.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص223).
- هفت کفن پوساندن؛ دیرزمانی پیش مرده بودن. (امثال و حکم دهخدا ج4 ص1983).
- امثال: کشته از بس که فزون است کفن نتوان کرد.
(... فکر خورشید قیامت کن و عریانی چند).
نظیری.
نظیر: اگر مهمان یکی باشد صاحبخانه گاو می کشد. (امثال و حکم دهخدا ج3 ص1218).
مرده را که بر حال خود گذاری کفن خویش بیالاید. (امثال و حکم دهخدا ج3 ص1513).
|| در اصطلاح بنایان، کرباس که به شیر پیچند به پیه مذاب آغارده، استوار کردن آن را در دیوار حوض و آب انبار و جز آن. (یادداشت مؤلف). || (ص) بی نمک: طعام کفن؛ طعام بی نمک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
(1) - فارسیان گاهی تفریس کرده کفن را بسکون «ف» آرند (غیاث). و رجوع به کَفن شود.
(2) - سیاوش.
(3) - کنایه از برف است به جهت مشابهت.
(4) - به سکون فاء باید خواند از باب تصرف فارسی زبانان یا ضرورت شعر را.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.