کفل
[کَ] (ع مص)(1) پذیرفتار دادن. (منتهی الارب). ضامن شدن. (از اقرب الموارد). پایندانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). پذیرفتار دادن و ضامن دادن. (ناظم الاطباء): یقال، کفلت عنه بالمال لغریمه؛ یعنی پذیرفتار مال وی شدم در پیش غریم وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کفول. کفالت. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || پیوسته روزه داشتن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)(2).
(1) - از باب نصر و نیز از باب ضرب و کرم و سمع.
(2) - به این معنی فقط از باب نصر است.
(1) - از باب نصر و نیز از باب ضرب و کرم و سمع.
(2) - به این معنی فقط از باب نصر است.