کشیش
[کَ / کِ] (اِ) پیشوا و راهنمای ترسایان و عالم آنان. قسیس. (برهان)(1) (ناظم الاطباء). قس. (یادداشت مؤلف) :
از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شد
زاهد محرابی و کشیش کنشتی.ناصرخسرو.
کشیشان را کشش بینی و کوشش
بتعلیم چو من قسیس دانا.خاقانی.
وین طرفه که موبدی گرفته ست
با یک دو کشیش رنگ کشخان.خاقانی.
ز خارا بود دیری سال کرده
کشیشانی بدو در سالخورده.نظامی.
قسیسی مست که کشیش می خوانند از نزدیک... (جهانگشای جوینی).
حلقه گرد او چو زر گرد عریش
همچنانکه بت پرستان بر کشیش.مولوی.
کشیشان هرگز نیازرده ز آب
بغلها چو مردار در آفتاب.سعدی.
(1) - عربی قسیس، سریانی geshshisha (پیر، کاهن). آرامی qashisha (شیخ، کاهن). (حاشیهء برهان مصحح دکتر معین).
از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شد
زاهد محرابی و کشیش کنشتی.ناصرخسرو.
کشیشان را کشش بینی و کوشش
بتعلیم چو من قسیس دانا.خاقانی.
وین طرفه که موبدی گرفته ست
با یک دو کشیش رنگ کشخان.خاقانی.
ز خارا بود دیری سال کرده
کشیشانی بدو در سالخورده.نظامی.
قسیسی مست که کشیش می خوانند از نزدیک... (جهانگشای جوینی).
حلقه گرد او چو زر گرد عریش
همچنانکه بت پرستان بر کشیش.مولوی.
کشیشان هرگز نیازرده ز آب
بغلها چو مردار در آفتاب.سعدی.
(1) - عربی قسیس، سریانی geshshisha (پیر، کاهن). آرامی qashisha (شیخ، کاهن). (حاشیهء برهان مصحح دکتر معین).