کشمش
[کِ مِ] (اِ) انگور خشک کرده. سکج. مویز. میویز. مامیچ. میمیز. قِسمِش. (یادداشت مؤلف). هو زبیب صغیر لانوی له(1). (ابن بیطار). اسم فارسی زبیب بی دانه است و مویز نیز گویند و بهترین او سبز مالیده است. (تحفهء حکیم مؤمن). نوعی از مویز بی دانه. (ناظم الاطباء): چندین خروار مغز بادام و ترانگبین و کشمش همه بر اشتران بار کرده. (اسکندرنامه نسخهء سعید نفیسی). بیشترین انگور آنجا [ نیریز ] کشمش باشد. (از فارسنامهء ابن بلخی).
نخود و کشمش و پسته خرک و میوهء تر
قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار.
بسحاق اطعمه.
- کشمش پلو؛ پلو که دانه های کشمش بیدانه در آن میریزند به هنگام دم کردن برنج و گاه خرما نیز در آن کنند.
- کشمش سبز؛ انگور که در سایه خشک شود کشمش سبز بود.
- کشمش کولی؛ زبیب الجبل. مویزک. دانج ابروج. مویزج عسلی. حب الرأس. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشمش کاولیان شود.
|| در عربی قسمی انگور خرد بی دانه. (یادداشت مؤلف).
(1) - کشمش غیر زبیب است، زبیب حرارت او قوی تر از انگور باشد و اندر تری معتدل بود... اما کشمش بدو نزدیک است و اندکی نفح کند. (یادداشت مؤلف).
نخود و کشمش و پسته خرک و میوهء تر
قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار.
بسحاق اطعمه.
- کشمش پلو؛ پلو که دانه های کشمش بیدانه در آن میریزند به هنگام دم کردن برنج و گاه خرما نیز در آن کنند.
- کشمش سبز؛ انگور که در سایه خشک شود کشمش سبز بود.
- کشمش کولی؛ زبیب الجبل. مویزک. دانج ابروج. مویزج عسلی. حب الرأس. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشمش کاولیان شود.
|| در عربی قسمی انگور خرد بی دانه. (یادداشت مؤلف).
(1) - کشمش غیر زبیب است، زبیب حرارت او قوی تر از انگور باشد و اندر تری معتدل بود... اما کشمش بدو نزدیک است و اندکی نفح کند. (یادداشت مؤلف).