کژگوی
[کَ] (نف مرکب) ناراست گوی. که سخن به کژی و ناراستی گوید. کژ گوینده. کژگو. دروغگوی. دروغزن. (یادداشت مؤلف). کج گوی. که سخن نادرست گوید :
هرآنگه که شد پادشا کژگوی(1)
ز کژی شود زود پیکارجوی.فردوسی.
میامیز با مردم کژگوی(2)
که او را نباشد سخن جز بروی.فردوسی.
که بیدادگر باشد و کژگوی(3)
جز از نام شاهی نباشد بدوی.فردوسی.
بدانست خسرو که آن کژگوی(4)
همان آب و خون اندر آرد بجوی.فردوسی.
|| بدگوی. (فرهنگ فارسی معین).
(1) - در شعر گاه «ژ» مشدد تلفظ شود.
(2) - در شعر گاه «ژ» مشدد تلفظ شود.
(3) - در شعر گاه «ژ» مشدد تلفظ شود.
(4) - در شعر گاه «ژ» مشدد تلفظ شود.
هرآنگه که شد پادشا کژگوی(1)
ز کژی شود زود پیکارجوی.فردوسی.
میامیز با مردم کژگوی(2)
که او را نباشد سخن جز بروی.فردوسی.
که بیدادگر باشد و کژگوی(3)
جز از نام شاهی نباشد بدوی.فردوسی.
بدانست خسرو که آن کژگوی(4)
همان آب و خون اندر آرد بجوی.فردوسی.
|| بدگوی. (فرهنگ فارسی معین).
(1) - در شعر گاه «ژ» مشدد تلفظ شود.
(2) - در شعر گاه «ژ» مشدد تلفظ شود.
(3) - در شعر گاه «ژ» مشدد تلفظ شود.
(4) - در شعر گاه «ژ» مشدد تلفظ شود.