کرج
[کَ] (اِ) گوی گریبان. (برهان) (آنندراج). کَرچ. (برهان). گوی گریبان باشد در نسخهء میرزا، اما در سامی فی الاسامی به کسر کاف و راء آن باشد که از گریبان پیرهن بیرون کنند و به عربی قواره گویند و بر این قول اعتماد بیشتر است. (مجمع الفرس) :
چو چوگان کج بود کرجش از آن رو
ز شکر گوی لذت می رباید.
رضی الدین نیشابوری (از مجمع الفرس).
رجوع به کِرِج شود. || چاک و شکاف جامه. (ناظم الاطباء)(1). رجوع به کرچ شود.
(1) - در برهان به این معنی کَرچ آمده است.
چو چوگان کج بود کرجش از آن رو
ز شکر گوی لذت می رباید.
رضی الدین نیشابوری (از مجمع الفرس).
رجوع به کِرِج شود. || چاک و شکاف جامه. (ناظم الاطباء)(1). رجوع به کرچ شود.
(1) - در برهان به این معنی کَرچ آمده است.