کربلا
[کَ بَ] (اِخ) کربلاء :
دفتر پیش آر و بخوان حال آنک
شهره از او شد به جهان کربلاش.
ناصرخسرو.
هین مرو گستاخ در دشت بلا
هین مران کورانه اندر کربلا.مولوی.
گفت دانم کز تجوع وز خلا
جمع آمد رنجتان زین کربلا.مولوی.
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه
یارب به خون پاک شهیدان کربلا.سعدی.
تا زائر کربلای عشق تو شدم
از داغ همیشه کربلائی پوشم.
ملاطغرا (از آنندراج).
رجوع به کربلاء شود.
دفتر پیش آر و بخوان حال آنک
شهره از او شد به جهان کربلاش.
ناصرخسرو.
هین مرو گستاخ در دشت بلا
هین مران کورانه اندر کربلا.مولوی.
گفت دانم کز تجوع وز خلا
جمع آمد رنجتان زین کربلا.مولوی.
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه
یارب به خون پاک شهیدان کربلا.سعدی.
تا زائر کربلای عشق تو شدم
از داغ همیشه کربلائی پوشم.
ملاطغرا (از آنندراج).
رجوع به کربلاء شود.