آمیزنده
[زَ دَ / دِ] (نف) آنکه آمیزد. || خلط. خالط. لابک. خوش معاشرت. خواهان معاشرت. آمیزگار : و مردمانیند [ خلخیان ] بمردم نزدیک و خوش خو و آمیزنده. (حدودالعالم). ولوالح(1)شهری است خرّم... با آب روان و مردمان آمیزنده. (حدودالعالم). و [ چگلیان ] مردمانی نیک طبعند و آمیزنده و مهربان . (حدودالعالم). دینور، شهره ژور، شهرهائی اند انبوه و بسیارنعمت و مردمانی آمیزنده. (حدودالعالم). و آمیزنده ترین مردمان اند [ اهل خراسان ] اندرین ناحیت [ ناحیت سودان ] . (حدودالعالم). سغد، ناحیتی است... با آبهای روان... و مردمانی مهماندار و آمیزنده. (حدودالعالم).
(1) - شاید: ولوالج.
(1) - شاید: ولوالج.