کتیب
[کِ] (ع اِ) مأخوذ از کتاب بمعنی نوشته شده. اماله کتاب است و اماله گویند که حرکت ما قبل الف را به کسر میل دهند بطرزی که الف بصورت یای مجهول پیدا شود در تلفظ مانند کتاب و کتیب و رکاب و رکیب و حساب و حسیب و اقبال و اقبیل. و در الفاظ فارسی نیز اماله می کنند چون ازیر و ابید امالهء آزار و آباد. (غیاث اللغات) (آنندراج). ممال کتاب که لهجهء آن با کلماتی که یای مجهول دارند چون فریب و نشیب نزدیک است و ازینرو شعرای قدیم آنها را با یکدیگر قافیه می کرده اند. (یادداشت مؤلف). مأخوذ از کتاب عربی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء) :
این جهان را بجز از خوابی و بازی مشمر
گر مقری به خدا و به رسول و به کتیب.
ناصرخسرو.
ز بهر حفظ حیات آنچه بایدم ز کفاف
ز بهر کسب کمال آنچه شایدم ز کتیب.انوری.
چند دزدی عشر از علم کتیب
تا شود رویت ملون همچو سیب.مولوی.
بر حاشیهء دفتر حسن آن خط زشت
منویس که رونق کتیبت ببرد.سعدی.
از دست قاصدی که کتابت بما رسد
در پای قاصد افتم و بر سر نهم کتیب.
سعدی.
نقابیست هر سطر من زین کتیب
فروهشته بر عارض دلفریب.سعدی.
نه هر جا که بینی خط دلفریب
توانی طمع کردنش در کتیب.سعدی.
و رجوع به کتاب شود.
این جهان را بجز از خوابی و بازی مشمر
گر مقری به خدا و به رسول و به کتیب.
ناصرخسرو.
ز بهر حفظ حیات آنچه بایدم ز کفاف
ز بهر کسب کمال آنچه شایدم ز کتیب.انوری.
چند دزدی عشر از علم کتیب
تا شود رویت ملون همچو سیب.مولوی.
بر حاشیهء دفتر حسن آن خط زشت
منویس که رونق کتیبت ببرد.سعدی.
از دست قاصدی که کتابت بما رسد
در پای قاصد افتم و بر سر نهم کتیب.
سعدی.
نقابیست هر سطر من زین کتیب
فروهشته بر عارض دلفریب.سعدی.
نه هر جا که بینی خط دلفریب
توانی طمع کردنش در کتیب.سعدی.
و رجوع به کتاب شود.