کبد
[کَ] (اِ) لحیم زرگری و مسگری را نیز گویند و آن چیزی باشد که مس و طلا و نقره و امثال آن را بدان پیوند کنند. (برهان قاطع چ معین). لحیم که مسینه و رویینه بدان پیوند کنند. (فرهنگ رشیدی). || فربه باشد که در مقابل لاغر است (برهان). در لغت فرس ص 85 آمده: کبد لحیم باشد، دقیقی (طوسی) گفت :
از آنکه مدح تو گوید درست گویم و راست
مرا بکار نیاید (نباید. دهخدا) سریشم و کبدا.
و مراد از لحیم بهم پیوستن (سیم و زر) است ولی فرهنگ نویسان «لحیم» را بمعنی دیگر آن که «گوشت ناک و مرد باگوشت». (منتهی الارب) باشد، گرفته معنی فربه را برای آن قایل شده اند. (حاشیهء برهان چ معین). || بمعنی سریشم هم آمده است و آن چیزی است که درودگران استخوان و چوب را با آن به هم بچسبانند. (برهان). سریشم باشد که بدان بر کاغذ مهر کنند. (اوبهی). این معنی را هم از بیت دقیقی مذکور در فوق استنباط کرده اند و کبد را مترادف سریشم گرفته اند. (حاشیهء برهان قاطع چ معین). || شتاب و تعجیل. (برهان).
از آنکه مدح تو گوید درست گویم و راست
مرا بکار نیاید (نباید. دهخدا) سریشم و کبدا.
و مراد از لحیم بهم پیوستن (سیم و زر) است ولی فرهنگ نویسان «لحیم» را بمعنی دیگر آن که «گوشت ناک و مرد باگوشت». (منتهی الارب) باشد، گرفته معنی فربه را برای آن قایل شده اند. (حاشیهء برهان چ معین). || بمعنی سریشم هم آمده است و آن چیزی است که درودگران استخوان و چوب را با آن به هم بچسبانند. (برهان). سریشم باشد که بدان بر کاغذ مهر کنند. (اوبهی). این معنی را هم از بیت دقیقی مذکور در فوق استنباط کرده اند و کبد را مترادف سریشم گرفته اند. (حاشیهء برهان قاطع چ معین). || شتاب و تعجیل. (برهان).