کبد
[کَ بِ] (ع اِ) میانهء چیزی. || شکم و درون بتمامی. || معظم هر چیز. || ما بین دو طرف علاقهء کمان. || به اندازهء یک ذراع از میان کمان یا قبضهء آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد): یقال ضع السهم علی کبدالقوس. (منتهی الارب). || پهلو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و یقال للاعداء سودالاکباد کما یقال لهم صهب السبال و ان لم یکونوا کذلک کقوله: هم الاعداء و الاکباد سود. (اقرب الموارد). || وسط آسمان. (دزی ج 2 ص 437). کَبَد. کبداء. رجوع به کبد و کبداء شود.