ارتعاش
[اِ تِ] (ع مص) لرزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). ارتعاد. لرز. لرزه. رَجف. رجفه. زلزال. رِعدَه. با خود لرزیدن. (مؤید الفضلاء). با خویش لرزیدن. (آنندراج): ارتعاش انگشتان :
چون بدرد شرم گویم راز فاش
چند از این صبر و زحیر و ارتعاش.مولوی.
دست کان لرزان بود از ارتعاش
و آنکه دستی را تو لرزانی ز جاش.مولوی.
|| لرزانیدن. (زوزنی). || (اِ مص) حالی چون تشنج در اعضاء آلیه. || (اصطلاح فیزیک)(1)لرزش سریع جسم را گویند که مولد صوت میشود مانند ارتعاش تیغهء فلزی یا سیم آلات موسیقی.
- ارتعاش صوت؛ لرز در آواز. ج، ارتعاشات.
(1) - Vibration.
چون بدرد شرم گویم راز فاش
چند از این صبر و زحیر و ارتعاش.مولوی.
دست کان لرزان بود از ارتعاش
و آنکه دستی را تو لرزانی ز جاش.مولوی.
|| لرزانیدن. (زوزنی). || (اِ مص) حالی چون تشنج در اعضاء آلیه. || (اصطلاح فیزیک)(1)لرزش سریع جسم را گویند که مولد صوت میشود مانند ارتعاش تیغهء فلزی یا سیم آلات موسیقی.
- ارتعاش صوت؛ لرز در آواز. ج، ارتعاشات.
(1) - Vibration.