کاغه
[غَ / غِ] (ص) تن زده. متجاهل. (فرهنگ اسدی) :
پس شتابان آمد اینک پیرزن
روی یکسو کاغه کرده خویشتن.رودکی.
|| ابله و جاهل و ساده دل. (ناظم الاطباء) :
هر کسی بر قومِ خود ایثار کرد
کاغه پندارد که او خود کار کرد.
مولوی (مثنوی ج1 ص1229).
پس شتابان آمد اینک پیرزن
روی یکسو کاغه کرده خویشتن.رودکی.
|| ابله و جاهل و ساده دل. (ناظم الاطباء) :
هر کسی بر قومِ خود ایثار کرد
کاغه پندارد که او خود کار کرد.
مولوی (مثنوی ج1 ص1229).