کارنامه
[مَ / مِ] (اِ مرکب) ورقه ای یا دفترچه ای که مبین ارزش و خاتمهء کار تحصیلی است. || جنگ نامه و تاریخ. (برهان) (انجمن آرا). توسعاً تاریخ. سالنامه. سالمه. ماه روز. || تاریخ حیات یک تن(1). تاریخچهء زندگانی کسی. سرگذشت. ترجمهء حال. شرح حال. کاغذی یا کتابی که در آن شرح کار کسی یا جمعی نوشته شده باشد. (فرهنگ نظام ذیل لغت کار) :
چو گردد آگه خواجه ز کارنامهء من
به شهریار رساند سبک چکامهء من.بوالمثل.
فسانهء کهن و کارنامهء بدروغ
بکار ناید رو در دروغ رنج مبر.فرخی.
ز کارنامهء او گر دو روی برخوانی
بخنده یاد کنی کارهای اسکندر.فرخی.
ز کارنامهء تو آرم این شگفتیها
بلی ز دریا آرند لؤلؤ شهوار.
ابوحنیفهء اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281).
در این دنیای فریبندهء مردم خوار چندانی بمانم که کارنامهء این خاندان بزرگ را برانم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص393). و کارنامهء دولت به ذکر محاسن او جمال گرفت. (کلیله و دمنه).
دل او برده بارنامهء ابر
کف او کرده کارنامهء جود.انوری.
در دست تو کارنامهء جود
با جاه تو بارنامهء جم.انوری.
نو کن روش را داستان، بشکن طلسم باستان
هم روزنامهء این بخوان هم کارنامهء آن بدر.
اثیر اخسیکتی.
میان بره و گرگ آن زمان بدانی فرق
که کارنامهء این گله از شبان شنوی.اوحدی.
شطری ز کارخانهء تو حکم کاینات
سطری ز کارنامهء تو علم کن فکان.
خواجوی کرمانی.
|| کار و هنر و صنعتی را گویند که کم کسی تواند کرد. (برهان). تحقیق آن است که این لفظ در اصل بمعنی صنعت نقاشی است بعد از آن بمجاز در صنعت های دیگر نیز استعمال کرده شده. (سراج اللغات). شاید در زمان مؤلفِ سراج، کارنامه بمعنی کار نقاشی و صنعتگر استعمال میشده اکنون متروک است. (فرهنگ نظام). مرقع تصاویر که نقاش برای اظهار کمال خود تیار سازد. (غیاث). نمونه و نقشه و مرقع تصاویر. (ناظم الاطباء). پردهء نقاشی :
برشک مجلس او کارنامهء مانی
برشک محفل او بارنامهء ارتنگ.فرخی.
نگاه کن که به نوروز چون شده ست جهان
چو کارنامهء مانی در آبگون قرطاس.
منوچهری.
بدرج خطش چون بنگرد خرد گوید
که کارنامهء مانی است نه گمان، بیقین.
سوزنی.
نقش این کارنامهء ابدی
در تو بستم بطالع رصدی.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 32).
گرچه آن کارنامه راه زدش
شادمانی شد از یکی بصدش.
نظامی (ایضاً هفت پیکر ص 79).
ز آنکه در کارنامهء سمنار
دید در شرح هفت پیکر کار.
نظامی (ایضاً هفت پیکر ص 143).
|| آن است که از کسی کاری بدان خوبی سرانجام یابد که از کسی یا دیگری نتواند شد. (آنندراج). کار و هنری که کمتر اشخاص میتوانند. صنعه :
خوش کارنامه ای است که آمد بروی کار
این کار از تو آید و مردان چنین کنند.
(از آنندراج).
یک شمه گر بکار برم شرح دوریت
هر نامه کارنامهء بال کبوتر است.
محسن تأثیر (از آنندراج).
|| اعلان(2). دستکار. رجوع به دستکار شود. || جواز. (محمودبن عمر). || کتاب قوانین ریاست و عدالت که آن را کتاب آئین و دستورالعمل نیز گویند. (غیاث). || قصد و اراده. (ناظم الاطباء).
(1) - Biographie.
(2) - Affiche.
چو گردد آگه خواجه ز کارنامهء من
به شهریار رساند سبک چکامهء من.بوالمثل.
فسانهء کهن و کارنامهء بدروغ
بکار ناید رو در دروغ رنج مبر.فرخی.
ز کارنامهء او گر دو روی برخوانی
بخنده یاد کنی کارهای اسکندر.فرخی.
ز کارنامهء تو آرم این شگفتیها
بلی ز دریا آرند لؤلؤ شهوار.
ابوحنیفهء اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281).
در این دنیای فریبندهء مردم خوار چندانی بمانم که کارنامهء این خاندان بزرگ را برانم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص393). و کارنامهء دولت به ذکر محاسن او جمال گرفت. (کلیله و دمنه).
دل او برده بارنامهء ابر
کف او کرده کارنامهء جود.انوری.
در دست تو کارنامهء جود
با جاه تو بارنامهء جم.انوری.
نو کن روش را داستان، بشکن طلسم باستان
هم روزنامهء این بخوان هم کارنامهء آن بدر.
اثیر اخسیکتی.
میان بره و گرگ آن زمان بدانی فرق
که کارنامهء این گله از شبان شنوی.اوحدی.
شطری ز کارخانهء تو حکم کاینات
سطری ز کارنامهء تو علم کن فکان.
خواجوی کرمانی.
|| کار و هنر و صنعتی را گویند که کم کسی تواند کرد. (برهان). تحقیق آن است که این لفظ در اصل بمعنی صنعت نقاشی است بعد از آن بمجاز در صنعت های دیگر نیز استعمال کرده شده. (سراج اللغات). شاید در زمان مؤلفِ سراج، کارنامه بمعنی کار نقاشی و صنعتگر استعمال میشده اکنون متروک است. (فرهنگ نظام). مرقع تصاویر که نقاش برای اظهار کمال خود تیار سازد. (غیاث). نمونه و نقشه و مرقع تصاویر. (ناظم الاطباء). پردهء نقاشی :
برشک مجلس او کارنامهء مانی
برشک محفل او بارنامهء ارتنگ.فرخی.
نگاه کن که به نوروز چون شده ست جهان
چو کارنامهء مانی در آبگون قرطاس.
منوچهری.
بدرج خطش چون بنگرد خرد گوید
که کارنامهء مانی است نه گمان، بیقین.
سوزنی.
نقش این کارنامهء ابدی
در تو بستم بطالع رصدی.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 32).
گرچه آن کارنامه راه زدش
شادمانی شد از یکی بصدش.
نظامی (ایضاً هفت پیکر ص 79).
ز آنکه در کارنامهء سمنار
دید در شرح هفت پیکر کار.
نظامی (ایضاً هفت پیکر ص 143).
|| آن است که از کسی کاری بدان خوبی سرانجام یابد که از کسی یا دیگری نتواند شد. (آنندراج). کار و هنری که کمتر اشخاص میتوانند. صنعه :
خوش کارنامه ای است که آمد بروی کار
این کار از تو آید و مردان چنین کنند.
(از آنندراج).
یک شمه گر بکار برم شرح دوریت
هر نامه کارنامهء بال کبوتر است.
محسن تأثیر (از آنندراج).
|| اعلان(2). دستکار. رجوع به دستکار شود. || جواز. (محمودبن عمر). || کتاب قوانین ریاست و عدالت که آن را کتاب آئین و دستورالعمل نیز گویند. (غیاث). || قصد و اراده. (ناظم الاطباء).
(1) - Biographie.
(2) - Affiche.