قمه
[قِمْ مَ] (ع اِ) تار سر و بالای هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). میان سر. (بحر الجواهر). || گروه مردم. (منتهی الارب). جماعه الناس. (اقرب الموارد). || پیه و فربهی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شحم. (فهرست مخزن الادویه). || بدن و اندام. || قامت و بالای مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فلان حسن القمه؛ ای القامه. (اقرب الموارد). || کلس که بر سر گنبد نصب کنند(1). (غیاث اللغات و آنندراج از فردوس اللغات).
(1) - معنی اخیر در کتب معتبر لغت دیده نشد.
(1) - معنی اخیر در کتب معتبر لغت دیده نشد.