آمله
[مِ / مُ لَ / لِ] (اِ) آملج. نام درختی هندی که ثمرهء آن را نیز آمله گویند. طعم آن ترش و عفص و نازک چون آلوگوجه ببزرگی گردکانی و خردتر درخت آن ببالای گردکان. برگ آن ریزه و انبوه از دو سوی شاخ بقدر شبری رسته گاهی بدو شاخه و گاهی بسه شاخه و چوب آن از چنار سختتر بود : و اندر میان رامیان و جالهندر [ هندوستان ]پنج روزه راه است و همهء راه درختان هلیله و بلیله و آمله و داروهاست که بهمهء جهان ببرند. (حدودالعالم).
پای ز گل برکشی بطاعت به زآنک
روی بشوئی همی به آمله و گل.
ناصرخسرو.
چون نشوئی دل بدانش همچنانک
موی را شوئی به آب آمله؟ناصرخسرو.
- آملهء پرورده؛ آملهء مربّا بشکر یا عسل.
- شیرآمله؛ عبارت از آملهء مالیدهء منقی از دانه است که چند بار در شیر تر نهند و سپس شسته و خشک کنند تا قوت آن کم و صالح برای استعمال شود.
پای ز گل برکشی بطاعت به زآنک
روی بشوئی همی به آمله و گل.
ناصرخسرو.
چون نشوئی دل بدانش همچنانک
موی را شوئی به آب آمله؟ناصرخسرو.
- آملهء پرورده؛ آملهء مربّا بشکر یا عسل.
- شیرآمله؛ عبارت از آملهء مالیدهء منقی از دانه است که چند بار در شیر تر نهند و سپس شسته و خشک کنند تا قوت آن کم و صالح برای استعمال شود.