قله
[قِلْ لَ] (ع اِمص) کمی. ضد کثرت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و گاهی از آن نفی و عدم اراده کنند چنانکه از: اقل رجل یقول کذا. (اقرب الموارد).
-جمعِ قِلَّه؛ (اصطلاح صرفی) جمعِ قِلَّه در عربی چهار وزن دارد: اَفْعال، اَفْعُل، اَفْعِلَه، فِعْلَه. رجوع به «شرح نظام» شود. || فسره یا لرزه از خشم یا طمع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
|| قله الکتف الیمنی(1) و قله الکتف الیسری(2)؛ عبارت است از آن موضع که شانه بچنبر گردن پیوسته است. و بعضی اصحاب تشریح گفته اند که آن استخوان دیگر است غیر از کتف و چنبر گردن و این استخوان غیر انسان را نیست. (بحر الجواهر). استخوان سر کتف که بعض از اصحاب تشریح قله الکتف گویند، دوپاره است. (ذخیرهء خوارزمشاهی). این موضع از کتف را که با چنبر کردن پوسته است به تازی قله الکتف گویند. (ذخیرهء خوارزمشاهی).
(1) - Sommet droit.
(2) - Sommet gauche.
-جمعِ قِلَّه؛ (اصطلاح صرفی) جمعِ قِلَّه در عربی چهار وزن دارد: اَفْعال، اَفْعُل، اَفْعِلَه، فِعْلَه. رجوع به «شرح نظام» شود. || فسره یا لرزه از خشم یا طمع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
|| قله الکتف الیمنی(1) و قله الکتف الیسری(2)؛ عبارت است از آن موضع که شانه بچنبر گردن پیوسته است. و بعضی اصحاب تشریح گفته اند که آن استخوان دیگر است غیر از کتف و چنبر گردن و این استخوان غیر انسان را نیست. (بحر الجواهر). استخوان سر کتف که بعض از اصحاب تشریح قله الکتف گویند، دوپاره است. (ذخیرهء خوارزمشاهی). این موضع از کتف را که با چنبر کردن پوسته است به تازی قله الکتف گویند. (ذخیرهء خوارزمشاهی).
(1) - Sommet droit.
(2) - Sommet gauche.