قلندری
[قَ لَ دَ] (حامص) شغل و حرفهء قلندر. صفت قلندر. چگونگی قلندر :
مستی و قلندری و گمراهی به
یک جرعهء می ز ماه تا ماهی به.خیام.
پند حکیم بیش از این در من اثر نمیکند
کیست که برزند یکی زمزمهء قلندری.سعدی.
بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع
چنان بکند که صوفی قلندری آموخت.سعدی.
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که سر بتراشد قلندری داند.حافظ.
- قلندری وار؛ بسان قلندری. بمانند قلندری :
ساقی قدحی قلندری وار
درده بمباشران هشیار.سعدی.
|| قسمی خیمهء خرد. قسمی از چادر و خیمهء یک دیرکی. (ناظم الاطباء).
مستی و قلندری و گمراهی به
یک جرعهء می ز ماه تا ماهی به.خیام.
پند حکیم بیش از این در من اثر نمیکند
کیست که برزند یکی زمزمهء قلندری.سعدی.
بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع
چنان بکند که صوفی قلندری آموخت.سعدی.
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که سر بتراشد قلندری داند.حافظ.
- قلندری وار؛ بسان قلندری. بمانند قلندری :
ساقی قدحی قلندری وار
درده بمباشران هشیار.سعدی.
|| قسمی خیمهء خرد. قسمی از چادر و خیمهء یک دیرکی. (ناظم الاطباء).