قلاب
[قُلْ لا] (اِ) خار آهنی خمیدهء حلقه مانند که چیزی بدان توان آویخت. (غیاث اللغات). چنگک.
|| در اصطلاح تیراندازان، نوعی از کشیدن کمان. (آنندراج) :
تا پنجه به قلاب زدی سوی کمان
از زور تو خم گرفت ابروی کمان.
ملاطغرا (از آنندراج).
|| دو آهن چون جوالدوزی، یا دو استخوان که بدان بافند. (یادداشت مؤلف). || آهن پارهء سرتیز و کج که بدان ماهی شکار کنند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
مرغها را دام گسترده ست امواج نسیم
ماهیان را نیش قلاب است موج چشمه سار.
محمدسعید اشرف (از آنندراج).
نه به خود میرود گرفتهء عشق
دیگری میبرد به قلابش.سعدی.
|| در اصطلاح تیراندازان، نوعی از کشیدن کمان. (آنندراج) :
تا پنجه به قلاب زدی سوی کمان
از زور تو خم گرفت ابروی کمان.
ملاطغرا (از آنندراج).
|| دو آهن چون جوالدوزی، یا دو استخوان که بدان بافند. (یادداشت مؤلف). || آهن پارهء سرتیز و کج که بدان ماهی شکار کنند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
مرغها را دام گسترده ست امواج نسیم
ماهیان را نیش قلاب است موج چشمه سار.
محمدسعید اشرف (از آنندراج).
نه به خود میرود گرفتهء عشق
دیگری میبرد به قلابش.سعدی.