قفا
[قَ] (ع اِ) پس گردن. (دهار). پس سر و پس گردن. (منتهی الارب). مؤخر العنق، و این مذکر است و گاه مؤنث و گاه به مد آید. جِ، اَقْفٍ، اَقْفیه، اَقفاء، قُفیّ، قِفیّ، قَفون. (اقرب الموارد از قاموس). و در مصباح است که جمع آن بنابر آنکه مذکر باشد اَقفیه و بنابر آنکه مؤنث باشد اَقفاء، مثل ارجاء و گاه بر قُفیّ جمع بسته شود و اصل آن بر وزن فُلوس است. (اقرب الموارد) :
موی زیر بغلْش گشت دراز
وز قفا موی پاک فلخوده (فلخیده).طیان.
مجازاً، دنبال. پشت سر. پشت :
هیچ جائی نرود خاطر خورشیدوشت
که معانیش چو سایه ز قفا می نرود.
کمال اسماعیل.
بماندند بر جای پرده سرای
به دشمن نمودند یکسر قفای.فردوسی.
همه دشت تن بود بی دست وپای
دلیران به دشمن نموده قفای.فردوسی.
بیامد یکی تیرش اندر قفا
بیفتاد آن شاهزاده ز پا.فردوسی.
|| غیبت. مقابل حضور. نهان :
در برابر چو گوسفند سلیم
در قفا همچو گرگ مردم خوار.سعدی.
بدی در قفا عیب من کرد و خفت
بتر زآن قرینی که آورد و گفت.سعدی.
|| عذاب. عقوبت :
ترسم کاقرار به عدل خدای
از تو به حق نیست ز بیم قفاست.
ناصرخسرو.
-امثال: اکل از قفا ؛ این مثل را دربارهء کسی گویند که کاری را از جز راه آن آغاز کند و به زحمت افتد.
|| درازی چیزی. (منتهی الارب). ابداً. (مهذب الاسماء): قفا الدهر؛ طول الدهر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
موی زیر بغلْش گشت دراز
وز قفا موی پاک فلخوده (فلخیده).طیان.
مجازاً، دنبال. پشت سر. پشت :
هیچ جائی نرود خاطر خورشیدوشت
که معانیش چو سایه ز قفا می نرود.
کمال اسماعیل.
بماندند بر جای پرده سرای
به دشمن نمودند یکسر قفای.فردوسی.
همه دشت تن بود بی دست وپای
دلیران به دشمن نموده قفای.فردوسی.
بیامد یکی تیرش اندر قفا
بیفتاد آن شاهزاده ز پا.فردوسی.
|| غیبت. مقابل حضور. نهان :
در برابر چو گوسفند سلیم
در قفا همچو گرگ مردم خوار.سعدی.
بدی در قفا عیب من کرد و خفت
بتر زآن قرینی که آورد و گفت.سعدی.
|| عذاب. عقوبت :
ترسم کاقرار به عدل خدای
از تو به حق نیست ز بیم قفاست.
ناصرخسرو.
-امثال: اکل از قفا ؛ این مثل را دربارهء کسی گویند که کاری را از جز راه آن آغاز کند و به زحمت افتد.
|| درازی چیزی. (منتهی الارب). ابداً. (مهذب الاسماء): قفا الدهر؛ طول الدهر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).