قعود
[قُ] (ع مص) نشستن. (منتهی الارب). یا قعود نشستن از قیام است و جلوس نشستن از ضجعه و سجده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). یقال: للقائم اقعد و للنائم اجلس. و در کلیات آمده که در جواب «ما یصنع فلان»، گویند یقعد، به معنی یمکث، خواه ایستاده باشد یا نشسته، و در قعود لبث و درنگ هست به خلاف جلوس و ازاینرو قواعدالبیت گویند نه جوالس البیت، و نیز گویند فلان جلیس الملک نه قعیدالملک. (اقرب الموارد). || برخاستن. و این از اضداد است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || بازایستادن از حیض و زه و نکاح. گویند: قعدت المرأه قعوداً. (منتهی الارب). || قعدت عن الزوج؛ مایل نشد به شوهر. (ناظم الاطباء). || سینه بر زمین نهادن مرغ و مرد خوار. (منتهی الارب). سینه بر زمین نهادن مرد خوار. (ناظم الاطباء). || لازم گرفتن جای را. (منتهی الارب). || سال میان بار آوردن خرمابن. || آماده شدن برای کارزار. || به حریف و همدست خود توانستن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب): قعد فلان بقربه؛ توانا شد بر همدست خود. (ناظم الاطباء). || تند گرفتن نهال خرما. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || ناکدخدا ماندن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || اهتمام کردن: قعد فلان للامر؛ اهتمام کرد فلان در آن کار. (ناظم الاطباء). || درنگی کردن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): قعد عن حاجته؛ تأخر عنها. (اقرب الموارد). قعد عن الامر؛ درنگی کرد در آن کار. (ناظم الاطباء). || صیروره و گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). قعد به معنی صار نیز آمده و عمل صار را میکند، چنانکه گویند: حدد شفرته حتی قعدت کأنها حربه؛ ای حتی صارت کالحربه، و گویند: ثوبک لاتقعد تطیر به الریح؛ ای احفظ ثوبک فلاتصیر الریح طائره به. (اقرب الموارد). || شروع کردن: قعد یشتمنی؛ ای اقبل او طفق. (اقرب الموارد).