قصب
[قَ] (ع مص) جدا نمودن. بریدن. (منتهی الارب). قطع کردن. گویند: قصبه قصباً؛ قطعه. قصب القصاب الشاه؛ فصل قصبها و قطعها عضواًعضواً. (اقرب الموارد). || از آب بازداشته ایستادن و سر برداشتن از آن پیش از سیری. (منتهی الارب). امتناع از شرب آب و سر برداشتن از آن پیش از سیراب شدن. (اقرب الموارد). || پیش از سیری از آب بازداشتن کسی را. (منتهی الارب). منع از شرب ماء قبل از سیراب شدن کسی. (اقرب الموارد). || عیب کردن و دشنام دادن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی).