قشم
[قِ] (ع اِ) سرشت که مردم بر آن آفریده. (منتهی الارب). طبیعت. (اقرب الموارد). || آب راههء تنگ در رودبار یا در زمین، یا آب راههء مطلق. ج، قُشوم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || تن و پیکر. (منتهی الارب). جسم. (اقرب الموارد): رأیته قد ذهب قشمه؛ ای ناحلاً و ذهب لحمه و شحمه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || گوشت پختهء سرخ شده. || پیه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || بن و نژاد. (منتهی الارب). اصل. || حال و هیأت. (اقرب الموارد).