قشم
[قَ] (ع اِ) آب راهه بر زمین. (منتهی الارب). مسیل آب در زمین. (اقرب الموارد). || غورهء سپید دراوچه(1) و جز آن که شیرین می شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قَشَم شود. || (مص) خوردن، یا بسیار خوردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || بلایه و هیچکاره از طعام چیده دور کردن و نیکو و برگزیدهء آن را خوردن. (منتهی الارب). دور کردن از طعام پست و هیچکارهء آن را و خوردن برگزیده و خوب آن: قشم الطعام؛ نفی منه الردیّ و اکل طیبه. (اقرب الموارد). || کفانیدن و شکستن برگ خرما و نی و جز آن را جهت بافتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). فعل آن از ضرب است. (منتهی الارب). || مردن: قشم فلان قشماً؛ مات. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
(1) - نوعی از انگور.
(1) - نوعی از انگور.