آمده
[مَ دَ / دِ] (ن مف / نف، اِ) رسیده. وارد. واقع. حادث. کائن :
زآمده شادمان نباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد.رودکی.
خوارزمشاه اسب بخواست و بجهد برنشست اسب تندی کرد از قضای آمده بیفتاد هم بر جانب افکار و دستش بشکست. (تاریخ بیهقی). || بدیهه. لطیفه. چربک. نادره :
بارها درشدی بمجلس خاص
گه نوازن بدیّ و گه رقاص
گاه گفتی بشوخی آمده ای
گه نمودی بعشوه شعبده ای.امیرخسرو.
|| طبیعی، مقابل مصنوع و ساختگی :
فرق سخن عشق و خرد خواستم از دل
گفت آمده دیگر بود و ساخته دیگر.؟
زآمده شادمان نباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد.رودکی.
خوارزمشاه اسب بخواست و بجهد برنشست اسب تندی کرد از قضای آمده بیفتاد هم بر جانب افکار و دستش بشکست. (تاریخ بیهقی). || بدیهه. لطیفه. چربک. نادره :
بارها درشدی بمجلس خاص
گه نوازن بدیّ و گه رقاص
گاه گفتی بشوخی آمده ای
گه نمودی بعشوه شعبده ای.امیرخسرو.
|| طبیعی، مقابل مصنوع و ساختگی :
فرق سخن عشق و خرد خواستم از دل
گفت آمده دیگر بود و ساخته دیگر.؟