قرم
[قَ] (ع مص) پوست باز کردن. (منتهی الارب). پوست کندن. (از اقرب الموارد). || دشنام دادن. || خوردن. || پوست پاره از بینی شتر بریدن بی جدا کردن و گرد ساختن. || پوست پاره از اعلای بینی شتر بریدن تا به جای مهار افتد و شتر خوار و رام گردد، و این کار را جهت نشان کردن انجام دهند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || بازداشتن و بند کردن. (منتهی الارب). حبس کردن. (اقرب الموارد). || (اِ) اشتر گرامی که نه بندند او را و نه بار بر وی کنند و به جهت گشنی بدارند یا فربه نمایند جهت کشتن. (منتهی الارب). نر گشن است، یا نری است که نرسیده به او ریسمان و سرخود چریده است. (شرح قاموس). الفحل او ما لم یمسه حبل و لم یحمل علیه و ترک للفحله. (اقرب الموارد). || مهتر قوم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). سید. عظیم. (اقرب الموارد). ج، قروم. (منتهی الارب). || نشانی است تیر قمار را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || گوشت، و شاید این کلمه با کلمهء لاتینی کرنیس(1) بی ارتباط نباشد. (از نشوءاللغه).
(1) - Carnis. Caro.
(1) - Carnis. Caro.