قدرت
[قُ رَ] (ع مص) قدره. توانستن. توانائی داشتن. رجوع به قدره و قدران شود :
میرسد مست و جهانسوز و که دارد قدرت
که سر راه به آن شعله آتش گیرد.
کافی سبزواری (از آنندراج).
سرحد خلقت شده بازار او
بکری قدرت شده در کار او.نظامی.
میرسد مست و جهانسوز و که دارد قدرت
که سر راه به آن شعله آتش گیرد.
کافی سبزواری (از آنندراج).
سرحد خلقت شده بازار او
بکری قدرت شده در کار او.نظامی.