قبضه
[قَ ضَ] (ع اِ) قبضه. مقبض. مقبضه. (منتهی الارب). گرفتنگاه از شمشیر و کارد و کمان و جز آن. (منتهی الارب). قائم. قائمهء شمشیر و جز آن. دسته. دستگیره(1) :
تهمتن بیازید چنگال شیر
سر قبضه بگرفت مرد دلیر.فردوسی.
چو رومی کمان را شدی قبضه گیر
فلک را کمان پشت کردی به تیر.فردوسی.
قمر ز قبضهء شمشیر تست ناایمن
زحل ز پیکر پیکان تست ناپروا.معزی.
|| یک قبضه شمشیر. یک شمشیر. یک قبضه کارد. یک کارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
(1) - Poignee, viro1.
تهمتن بیازید چنگال شیر
سر قبضه بگرفت مرد دلیر.فردوسی.
چو رومی کمان را شدی قبضه گیر
فلک را کمان پشت کردی به تیر.فردوسی.
قمر ز قبضهء شمشیر تست ناایمن
زحل ز پیکر پیکان تست ناپروا.معزی.
|| یک قبضه شمشیر. یک شمشیر. یک قبضه کارد. یک کارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
(1) - Poignee, viro1.