ادبار
[اِ] (ع مص) پشت بدادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). پشت دادن. (منتهی الارب). سپس رفتن. || منهزم شدن در حرب. (مؤید الفضلاء). || پشت ریش گردیدن، چنانکه در ستور. || خداوند ستور پشت ریش شدن. (تاج المصادر بیهقی). || در باد دبور درآمدن. (منتهی الارب). در باد دبور شدن. (تاج المصادر بیهقی). || بچهارشنبه سفر کردن. بسفر رفتن در روز چهارشنبه. (منتهی الارب). || پشت ریش کردن، چنانکه پالان. پشت ستور ریش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (زوزنی). || دوتا شدن گوش ناقه بسوی پشت. (منتهی الارب). || ریسمان چیزی چنان تابیدن که تابنده دست راست خود را بسوی بالا برد نه بسوی سینهء خود. || مردن. سپری شدن. || پشت دادن دولت. (مؤید الفضلاء) (غیاث). || (اِمص) بدبختی. عُسرت. عُسر. نحوست. قضای بد. برگشت کار. داهیه. سیه بختی. سیه روزی. تیره بختی. صدمه. بیدولتی. وبال. مقابل اقبال. ممالهء آن ادبیر است :
ای ساخته بر دامن ادبار تنزل
غماز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل.
منجیک.
چون می گذرد کار چه آسان و چه سخت
این یک دم عاریت چه ادبار و چه بخت
چون جای دگر نهاد میباید رخت
نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت.
(منسوب به عنصری).
امروز همی بینمتان بارگرفته
وز بار گران، جرم تن ادبار گرفته.منوچهری.
چون ادبار آمد همهء تدبیرها خطا میشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص134). نعوذ باللّه چون ادبار آمد همهء تدبیرها خطا میشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص203). بوعلی را این ناخوش نیامد که آثار ادبار میدید. (تاریخ بیهقی ص203). افنیت عمرک ادباراً و اقبا. (تاریخ بیهقی ص238). نعوذ باللّه من الادبار. (تاریخ بیهقی ص205). اما ممقوت شد [ طغرل ] هم نزدیک وی [ مسعود ] و هم نزدیک بیشتر از مردمان و ادبار در وی پیچید و گذشته شد. (تاریخ بیهقی ص254).
اقبال نصیب دوستانت
ادبار نصیب دشمنان باد.مسعودسعد.
می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه).
بدسگالان تو از هر شادئی کوتاهدست
مانده از اقبال کوتاه اندر ادبار دراز.سوزنی.
قومی در هاویهء کفران عصیان ولینعمت اسیر خذلان و ادبار ماندند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص4). ادبار نقض عهد و شومی غدر و مکر او در او رسید. (ترجمهء تاریخ یمینی ص26). تقدیر آسمانی عصابهء ادبار بروی او بازبست. (ترجمهء تاریخ یمینی ص342). افعال ایشان عصابهء ادبار بر چشم همه بست. (ترجمهء تاریخ یمینی ص274). شمس المعالی در آن میان روی خود بمن کرد و گفت بدان خواجه بنویس که الحرب سجال کار محاربت همواره در میان ملوک متفاوت بود و بر اقبال و ادبار دولت اعتماد نیست. (ترجمهء تاریخ یمینی ص53). به نیشابور بنشست و خود را بمیخ ادبار بزمین فروبست. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 118).
اندرآوردش بر قاضی کشان
کاین خر ادبار را بر خر نشان.مولوی.
|| (اصطلاح احکام نجوم) بودن کواکب است در بیوت زائل الوتد. ادبار، نزد منجمان عبارتست از بودن ستاره در زائل وتد، چنانکه بودن ستاره را در مائل وتد توسط نامند. چنانچه در کفایه التعلیم ذکر شده است. (کشاف اصطلاحات الفنون). || «و من اللیل فسبحه و ادبارالنجوم». (قرآن 52/49)؛ و پاره ای شب را پس تسبیح گو و پشت کردن ستاره، امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفت و عبدالله عباس و جابر عبدالله انصاری و انس مالک که دو رکعت فجر است سنت نماز بامداد و از رسول صلی الله علیه و آله و سلم روایت کردند که آن دو رکعت است و ثواب آن از همهء دنیا بهتر است و در خبری دیگر: «خیر مما طلعت الشمس»؛ بهتر است از هرچه آفتاب برو تابد. ضحاک و ابن زید گفتند فریضهء نماز بامداد است و مراد از نجوم ستارگانست یعنی عقیب غروبها و عقیبها عقیب آنگه ناپیدا خواهد شد بروشنائی روز. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص158 و 167). - ادبارالنجوم؛ سنت بامداد دو رکعت نماز است پس از نماز شام. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص142).
|| (از ع، ص) در تداول فارسی، دشنام گونه ایست :
بس کسا که نان خورد دلشاد او
مرگ او گردد بگیرد در گلو
پس تو ای ادبار رو هم نان مخور
تا نیفتی همچو او در شور و شر.مولوی.
ای ساخته بر دامن ادبار تنزل
غماز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل.
منجیک.
چون می گذرد کار چه آسان و چه سخت
این یک دم عاریت چه ادبار و چه بخت
چون جای دگر نهاد میباید رخت
نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت.
(منسوب به عنصری).
امروز همی بینمتان بارگرفته
وز بار گران، جرم تن ادبار گرفته.منوچهری.
چون ادبار آمد همهء تدبیرها خطا میشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص134). نعوذ باللّه چون ادبار آمد همهء تدبیرها خطا میشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص203). بوعلی را این ناخوش نیامد که آثار ادبار میدید. (تاریخ بیهقی ص203). افنیت عمرک ادباراً و اقبا. (تاریخ بیهقی ص238). نعوذ باللّه من الادبار. (تاریخ بیهقی ص205). اما ممقوت شد [ طغرل ] هم نزدیک وی [ مسعود ] و هم نزدیک بیشتر از مردمان و ادبار در وی پیچید و گذشته شد. (تاریخ بیهقی ص254).
اقبال نصیب دوستانت
ادبار نصیب دشمنان باد.مسعودسعد.
می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه).
بدسگالان تو از هر شادئی کوتاهدست
مانده از اقبال کوتاه اندر ادبار دراز.سوزنی.
قومی در هاویهء کفران عصیان ولینعمت اسیر خذلان و ادبار ماندند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص4). ادبار نقض عهد و شومی غدر و مکر او در او رسید. (ترجمهء تاریخ یمینی ص26). تقدیر آسمانی عصابهء ادبار بروی او بازبست. (ترجمهء تاریخ یمینی ص342). افعال ایشان عصابهء ادبار بر چشم همه بست. (ترجمهء تاریخ یمینی ص274). شمس المعالی در آن میان روی خود بمن کرد و گفت بدان خواجه بنویس که الحرب سجال کار محاربت همواره در میان ملوک متفاوت بود و بر اقبال و ادبار دولت اعتماد نیست. (ترجمهء تاریخ یمینی ص53). به نیشابور بنشست و خود را بمیخ ادبار بزمین فروبست. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 118).
اندرآوردش بر قاضی کشان
کاین خر ادبار را بر خر نشان.مولوی.
|| (اصطلاح احکام نجوم) بودن کواکب است در بیوت زائل الوتد. ادبار، نزد منجمان عبارتست از بودن ستاره در زائل وتد، چنانکه بودن ستاره را در مائل وتد توسط نامند. چنانچه در کفایه التعلیم ذکر شده است. (کشاف اصطلاحات الفنون). || «و من اللیل فسبحه و ادبارالنجوم». (قرآن 52/49)؛ و پاره ای شب را پس تسبیح گو و پشت کردن ستاره، امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفت و عبدالله عباس و جابر عبدالله انصاری و انس مالک که دو رکعت فجر است سنت نماز بامداد و از رسول صلی الله علیه و آله و سلم روایت کردند که آن دو رکعت است و ثواب آن از همهء دنیا بهتر است و در خبری دیگر: «خیر مما طلعت الشمس»؛ بهتر است از هرچه آفتاب برو تابد. ضحاک و ابن زید گفتند فریضهء نماز بامداد است و مراد از نجوم ستارگانست یعنی عقیب غروبها و عقیبها عقیب آنگه ناپیدا خواهد شد بروشنائی روز. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص158 و 167). - ادبارالنجوم؛ سنت بامداد دو رکعت نماز است پس از نماز شام. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص142).
|| (از ع، ص) در تداول فارسی، دشنام گونه ایست :
بس کسا که نان خورد دلشاد او
مرگ او گردد بگیرد در گلو
پس تو ای ادبار رو هم نان مخور
تا نیفتی همچو او در شور و شر.مولوی.