ادا
[اَ] (از ع، اِ) در تداول فارسی، غمزه. عشوه. ناز. بشک. خوبی حرکات معشوق. (غیاث اللغات): خوش ادا. || رمز. اشاره. (غیاث اللغات) :
هرچه در خاطر عاشق گذرد میدانی
خوش ادایاب و ادافهم و ادادان شده ای.
صائب.
|| حالتی چون خشم و کراهت بتصنع.
- امثال: آدم گدا اینهمه ادا! گاهی به ادا گاهی به اصول، گاهی به خدا گاهی به رسول.
|| آواز. (غیاث اللغات).
- ادا درآوردن؛ بتصنع حالتی چون خشم و کراهت و مانند آن نمودن.
-ادای کسی را درآوردن؛ او را بازخمانیدن. بازخمانیدن او. شکلک ساختن بر کسی. لوچانیدن او را. والوچانیدن او را. تقلید کردن کسی را به استهزاء.
هرچه در خاطر عاشق گذرد میدانی
خوش ادایاب و ادافهم و ادادان شده ای.
صائب.
|| حالتی چون خشم و کراهت بتصنع.
- امثال: آدم گدا اینهمه ادا! گاهی به ادا گاهی به اصول، گاهی به خدا گاهی به رسول.
|| آواز. (غیاث اللغات).
- ادا درآوردن؛ بتصنع حالتی چون خشم و کراهت و مانند آن نمودن.
-ادای کسی را درآوردن؛ او را بازخمانیدن. بازخمانیدن او. شکلک ساختن بر کسی. لوچانیدن او را. والوچانیدن او را. تقلید کردن کسی را به استهزاء.