فقه
[فِقْهْ] (ع مص) فهمیدن چیزی را و دانستن. (منتهی الارب). دریافتن. (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی). || (اِمص) زیرکی. || (اصطلاح شرع) دانش دریافت چیزی و اکثر بر علم دین استعمال کنند بسبب شرف و بزرگی آن. (منتهی الارب). لغتی است که عبارت از فهم غرض متکلم از کلام است و در اصطلاح، علم احکام شرعیه عملیه از روی ادلهء تفصیلیه است و گویند آن اصابت و وقوف بر معنی خفی است که حکم بدان تعلق دارد و آن علم مستنبط از روی رأی و اجتهاد است. (از تعریفات جرجانی). علمی است که از فروع عملی احکام شرع بحث کند و مقصود از آن تحصیل ملکهء اقتدار بر اجرای اعمال شرعی است. مبنای این علم بر استنباط احکام است از کتاب و سنت، و سبب همین استنباط محل اجتهاد است. (فرهنگ فارسی معین) :
حیلت و مکر است فقه و علم او و خوی او
نیست دانا هرکه او محتال یا مکار نیست.
ناصرخسرو.
ز باد فقه و باد فقر دین را هیچ نگشاید
میان دربند کاری را که این رنگ است و آن آوا.
سنایی.
فلسفه در جدل کند پنهان
وآنگهی فقه برنهد نامش.خاقانی.
حیلت و مکر است فقه و علم او و خوی او
نیست دانا هرکه او محتال یا مکار نیست.
ناصرخسرو.
ز باد فقه و باد فقر دین را هیچ نگشاید
میان دربند کاری را که این رنگ است و آن آوا.
سنایی.
فلسفه در جدل کند پنهان
وآنگهی فقه برنهد نامش.خاقانی.