اخم
[اَ] (اِ) چین و شکنج که بر رو و پیشانی افتد. (بهار عجم). چین پیشانی و ابرو. (غیاث اللغات) :
میکند نازک دلان را صحبت بدخو ملول
فرد را(1) چین بر جبین از اخم روی مسطرست.
ملاطغرا.
- اخم کردن؛ قطب. تقطیب. آژنگ افکندن میان دو ابروی و ترش کردن روی. خشم گرفتن. عُبوس.
(1) - فرد، هر ورق مخطوط یعنی خط کشیده با تیزی تَن قَلم که مستوفیان، دخل و خرج مملکت را بر آنها نوشتندی و آن ورقها از یکدیگر جدا و ناپیوسته بود.
میکند نازک دلان را صحبت بدخو ملول
فرد را(1) چین بر جبین از اخم روی مسطرست.
ملاطغرا.
- اخم کردن؛ قطب. تقطیب. آژنگ افکندن میان دو ابروی و ترش کردن روی. خشم گرفتن. عُبوس.
(1) - فرد، هر ورق مخطوط یعنی خط کشیده با تیزی تَن قَلم که مستوفیان، دخل و خرج مملکت را بر آنها نوشتندی و آن ورقها از یکدیگر جدا و ناپیوسته بود.