فضله
[فُ / فَ لَ] (ع اِ) بقیه و زائد. ماندهء چیزی. (منتهی الارب). بقیهء چیزی. (از اقرب الموارد). باقی ماندهء چیزی. بقیه. بازمانده. ج، فضلات، فضال. (فرهنگ فارسی معین). زائد :
نامردم ار ز جعفر برمک چو یادم آید
هر فضله ای از آنها چون جعفری ندارم.
خاقانی.
چرخ کبود آنچنان ناخن تب بردگان
فضلهء ناخن شده ماه ز داغ سقم.خاقانی.
قومی از فضله های آب دهانش
در لب من لعاب دیدستند.خاقانی.
گفت تا فضلهء صیدش میخورم و از شر دشمنان در پناه صولتش زندگانی میکنم. (گلستان سعدی).
زکوه مال بدرکن که فضلهء رز را
چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور.سعدی.
بچنگ آر و با دیگران نوش کن
نه بر فضلهء دیگران گوش کن.سعدی.
|| بادروزه که در وقت کار و خواب پوشند. (منتهی الارب). جامه ای که بهنگام خواب بر تن کنند. (از اقرب الموارد). || می. (منتهی الارب). الخمر. ج، فضلات، فضلا. (اقرب الموارد). || (اصطلاح طب) آنچه بعد از غذای بدن، ثفل مأکولات از معده و مثانه و دماغ و غیره خارج شود. (غیاث). سرگین. پلیدی. غایط. (فرهنگ فارسی معین). || (مص) باقی و زائد ماندن. (منتهی الارب).
نامردم ار ز جعفر برمک چو یادم آید
هر فضله ای از آنها چون جعفری ندارم.
خاقانی.
چرخ کبود آنچنان ناخن تب بردگان
فضلهء ناخن شده ماه ز داغ سقم.خاقانی.
قومی از فضله های آب دهانش
در لب من لعاب دیدستند.خاقانی.
گفت تا فضلهء صیدش میخورم و از شر دشمنان در پناه صولتش زندگانی میکنم. (گلستان سعدی).
زکوه مال بدرکن که فضلهء رز را
چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور.سعدی.
بچنگ آر و با دیگران نوش کن
نه بر فضلهء دیگران گوش کن.سعدی.
|| بادروزه که در وقت کار و خواب پوشند. (منتهی الارب). جامه ای که بهنگام خواب بر تن کنند. (از اقرب الموارد). || می. (منتهی الارب). الخمر. ج، فضلات، فضلا. (اقرب الموارد). || (اصطلاح طب) آنچه بعد از غذای بدن، ثفل مأکولات از معده و مثانه و دماغ و غیره خارج شود. (غیاث). سرگین. پلیدی. غایط. (فرهنگ فارسی معین). || (مص) باقی و زائد ماندن. (منتهی الارب).