فضا
[فَ] (ع اِ) مخفف فضاء. میدان و عرصه. (از ناظم الاطباء) :
تنگ بد بر ما فضای عافیت بی هیچ جرم
این چنین باشد اذا جاء القضا ضاق الفضا.
سنائی.
اجزات چون بپای شب و روز سوده شد
تاوان طلب مکن ز قضا در فضای خاک.
خاقانی.
|| جای وسیع و فراخ. بطور کلی مکان :
روح القدس خریطه کش او در آن طریق
روح الامین جنیبه بر او در آن فضا.
خاقانی.
با غبار صیدگاه شاه گر تعظیم هست
ز آهوان مشک ده، صد تبتش در یک فضا.
خاقانی.
باور از بخت ندارم که تو مهمان منی
خیمهء سلطنت آنگاه فضای درویش.
سعدی.
که ناگه دهل زن فروکوفت کوس
بخواند از فضای برهمن خروس.سعدی.
قرب صدهزار مردهء کفار بر فضای آن مصاف بر زمین انداختند. (ترجمهء تاریخ یمینی). || جای تهی :
در تنگ بینم توکل سرا را
ولیک از درون جز فضایی نبینم.خاقانی.
|| فلک. آسمان. هوا :
فضا به بوالعجبی تا کیت نماید لعب
بهفت مهرهء زرین و حقهء مینا؟خاقانی.
|| گشادی و فراخی هوا. || وسعت. || پیشگاه و صحن. (ناظم الاطباء). رجوع به فضاء شود. || (اصطلاح جغرافیا) مکانی که کرهء زمین در منظومهء شمسی اشغال میکند. (فرهنگ فارسی معین).
تنگ بد بر ما فضای عافیت بی هیچ جرم
این چنین باشد اذا جاء القضا ضاق الفضا.
سنائی.
اجزات چون بپای شب و روز سوده شد
تاوان طلب مکن ز قضا در فضای خاک.
خاقانی.
|| جای وسیع و فراخ. بطور کلی مکان :
روح القدس خریطه کش او در آن طریق
روح الامین جنیبه بر او در آن فضا.
خاقانی.
با غبار صیدگاه شاه گر تعظیم هست
ز آهوان مشک ده، صد تبتش در یک فضا.
خاقانی.
باور از بخت ندارم که تو مهمان منی
خیمهء سلطنت آنگاه فضای درویش.
سعدی.
که ناگه دهل زن فروکوفت کوس
بخواند از فضای برهمن خروس.سعدی.
قرب صدهزار مردهء کفار بر فضای آن مصاف بر زمین انداختند. (ترجمهء تاریخ یمینی). || جای تهی :
در تنگ بینم توکل سرا را
ولیک از درون جز فضایی نبینم.خاقانی.
|| فلک. آسمان. هوا :
فضا به بوالعجبی تا کیت نماید لعب
بهفت مهرهء زرین و حقهء مینا؟خاقانی.
|| گشادی و فراخی هوا. || وسعت. || پیشگاه و صحن. (ناظم الاطباء). رجوع به فضاء شود. || (اصطلاح جغرافیا) مکانی که کرهء زمین در منظومهء شمسی اشغال میکند. (فرهنگ فارسی معین).