فصاحت
[فَ حَ] (ع مص) گشاده زبان شدن. (ترجمان علامهء جرجانی). گشاده سخن و درست مخارج گردیدن. (منتهی الارب). فصیح شدن. (از اقرب الموارد). || زبان آور شدن. (منتهی الارب). || بزبان عربی سخن گفتن اعجمی و معنیش دریافت شدن یا عربی بودن و زبان آور گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || (اِمص) سخن فصیح. شعر شیوا :
دانم از اهل سخن هرک این فصاحت بشنود
هم بسوزد مغز هم سودا پزد بی منتها.
خاقانی.
|| (اصطلاح ادبی) فصاحت بر سه قسم است: فصاحت کلمه، فصاحت کلام، فصاحت متکلم. فصاحت کلمه عبارت است از سلامت آن از غرابت و تنافر حروف و مخالفت قیاس صرفی. فصاحت کلام، عبارت است از خلوص آن از تنافر کلمات و ضعف تألیف و تعقید لفظی و معنوی. و بعضی خلوص آن را از تکرار و تتابع اضافات نیز شرط کرده اند. فصاحت متکلم عبارت است از توانایی تکلم بر تألیف کلام فصیح هرچند تکلم به کلام فصیح نکند. و بدون داشتن این قوه فصیح نیست، هرچند بر حسب اتفاق تکلم به کلام فصیح کند. (فرهنگ فارسی معین از هنجار گفتار) : گمان برد که کمال فضل و فصاحت حاصل شد. (کلیله و دمنه).
سعدی که داد حسن همه نیکوان دهد
عاجز بماند در تو زبان فصاحتش.سعدی.
- فصاحت پرداز؛ فصیح و شاعر و منشی. (آنندراج). رجوع به فصاحه شود.
دانم از اهل سخن هرک این فصاحت بشنود
هم بسوزد مغز هم سودا پزد بی منتها.
خاقانی.
|| (اصطلاح ادبی) فصاحت بر سه قسم است: فصاحت کلمه، فصاحت کلام، فصاحت متکلم. فصاحت کلمه عبارت است از سلامت آن از غرابت و تنافر حروف و مخالفت قیاس صرفی. فصاحت کلام، عبارت است از خلوص آن از تنافر کلمات و ضعف تألیف و تعقید لفظی و معنوی. و بعضی خلوص آن را از تکرار و تتابع اضافات نیز شرط کرده اند. فصاحت متکلم عبارت است از توانایی تکلم بر تألیف کلام فصیح هرچند تکلم به کلام فصیح نکند. و بدون داشتن این قوه فصیح نیست، هرچند بر حسب اتفاق تکلم به کلام فصیح کند. (فرهنگ فارسی معین از هنجار گفتار) : گمان برد که کمال فضل و فصاحت حاصل شد. (کلیله و دمنه).
سعدی که داد حسن همه نیکوان دهد
عاجز بماند در تو زبان فصاحتش.سعدی.
- فصاحت پرداز؛ فصیح و شاعر و منشی. (آنندراج). رجوع به فصاحه شود.