فروزان

معنی فروزان
[فُ] (نف) صفت فاعلی از فروختن. افروزنده. درخشنده. (حاشیهء برهان چ معین). تابنده. (صحاح الفرس). روشن. درخشان. فروزنده :
که فرزند آن نامور شاه بود
فروزان چو در تیره شب ماه بود.فردوسی.
تهمتن چو بشنید آن خواب شاه
ز باز و ز تاج فروزان چو ماه.فردوسی.
فروزان یکی شمع بنهاد پیش
سخن راند هر گونه از کم و بیش.فردوسی.
از خاکستر آتشی فروزان کرد. (تاریخ بیهقی).
جوانی همه پیکرش نیکوی
فروزان از او فرهء خسروی.اسدی.
تو جان لطیفی و جهان جسم کثیف است
تو شمع فروزانی و گیتی شب یلدا.
امیرمعزی.
آه من چندان فروزان شد که کوران نیمشب
از فروغ سوز آهم رشته در سوزن کشند.
خاقانی.
قلب الاسد از اسد فروزان
چون آتش عود عودسوزان.نظامی.
گه آوردی فروزان شمع در پیش
در او دیدی و در حال دل خویش.نظامی
|| شادمان. سرخوش :
جهانجوی بر تخت شاهنشهی
نشسته فروزان ابا فرهی.فردوسی.
اشتراک‌گذاری
ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.