فرقد
[فَ قَ] (ع اِ) گاوساله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || گاوسالهء دشتی. (منتهی الارب). گوسالهء وحشی. (اقرب الموارد). || (اِخ) دو ستاره نزدیک قطب که بدان راه شناسند. (منتهی الارب) (غیاث). و آنها دو ستاره اند و در شعر به صورت مفرد و مثنی هر دو به کار رود چون به یکدیگر پیوسته اند. ج، فراقد. (اقرب الموارد) :
حکمت او را ز نور باری، جنت
همت او را ز فرق فرقد، مرقد.منوچهری.
طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب
ز راست فرقد و شِعری، ز چپ سهیل یمن.
مسعودسعد.
فرقد به یزک جنیبه رانده
کشتی به جناح شط رسانده.نظامی.
آسمان پایهء قدر و شرف و بخت ورا
جای جز جایگه فرقد و پروین نکند.
نظامی.
خاصه این روزن درخشان از خود است
نی ذریعهء آفتاب و فرقد است.
مولوی (مثنوی).
رجوع به فرقدان شود.
حکمت او را ز نور باری، جنت
همت او را ز فرق فرقد، مرقد.منوچهری.
طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب
ز راست فرقد و شِعری، ز چپ سهیل یمن.
مسعودسعد.
فرقد به یزک جنیبه رانده
کشتی به جناح شط رسانده.نظامی.
آسمان پایهء قدر و شرف و بخت ورا
جای جز جایگه فرقد و پروین نکند.
نظامی.
خاصه این روزن درخشان از خود است
نی ذریعهء آفتاب و فرقد است.
مولوی (مثنوی).
رجوع به فرقدان شود.