فرزام
[فَ] (ص) لایق. سزاوار. درخور. (برهان). جدیر. (یادداشت به خط مؤلف). فرزان. (حاشیهء برهان چ معین) :
مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش
کز نکورویان زشتی نبود فرزاما.دقیقی.
رجوع به فرزان شود.
مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش
کز نکورویان زشتی نبود فرزاما.دقیقی.
رجوع به فرزان شود.