فرج
[فَ رَ] (اِخ) ابن فضاله، مکنی به ابی الفضاله. از روات حدیث است. ابن عبدربه گوید: روزی منصور خلیفه سواره از خانهء خویش به درآمد و فرج بن فضاله در کنار باب الذهب نشسته بود. مردم به احترام خلیفه برخاستند و فرج برنخاست. خلیفه در خشم شد و او را خواست و گفت: چه چیز تو را از برخاستن مانع شد؟ گفت: میترسم که خداوند از من سؤال کند که: چرا چنین کردی؟ یا از تو بپرسد: چرا بدان رضا دادی؟ و حال آنکه این کار را رسول خدا زشت میشمرد. بدین سخن خشم خلیفه فرونشست و حوائج او را برآورد. (از عقدالفرید ج 2 ص 21). و رجوع به ابوفضاله شود.