فحول
[فُ] (ع ص، اِ) جِ فحل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فحل شود. || فحول شعرا؛ چیره دستان در مهاجات. آنانکه چون با شاعری معارضه کنند چیره شوند. (منتهی الارب). صاحب اقرب الموارد فحول الشِعر ضبط کرده است. || دلیران :
خلق پرسیدند کای عم رسول
ای هزبر صف شکن، شاه فحول.مولوی.
|| نامداران : این مرد را برکشید و از فحول مردان روزگار شد. (تاریخ بیهقی). صورت جمع این کلمه در متون فارسی بیش از مفرد آن وسعت یافته است.
خلق پرسیدند کای عم رسول
ای هزبر صف شکن، شاه فحول.مولوی.
|| نامداران : این مرد را برکشید و از فحول مردان روزگار شد. (تاریخ بیهقی). صورت جمع این کلمه در متون فارسی بیش از مفرد آن وسعت یافته است.