غیبی
[غَ / غِ](1) (ص نسبی) منسوب به غیب. ناپدید و نهفته و پنهان و مخفی و غیرمرئی. (ناظم الاطباء). منسوب به عالم غیب. الهی. ربانی. آسمانی. فلکی. (ناظم الاطباء). رجوع به غَیب شود :
ندای هاتف غیبی ز چارگوشهء عرش
صدای کوس الهی به پنج نوبت لا.خاقانی.
دیوان و جان دو تحفه فرستاده ام به تو
گردون بر این دو تحفهء غیبی ثنا کند.
خاقانی.
گر گوشتان اشارت غیبی شنیده نیست
بر خاک روضه وار فریبرز بگذرید.
خاقانی.
شه بجای حاجبان خویش رفت
پیش آن مهمان غیبی پیش رفت.
مولوی (مثنوی).
ضیف غیبی را چو استقبال کرد
چون شکر گویی که پیوست او به ورد.
مولوی (مثنوی).
بسا مکاشفات غیبی و مشاهدات لاریبی دست دهد. (مجلس اول سعدی).
|| مقدر. تقدیری. (از ناظم الاطباء).
(1) - در تداول فارسی زبانان به تخفیف «یاء» استعمال شود.
ندای هاتف غیبی ز چارگوشهء عرش
صدای کوس الهی به پنج نوبت لا.خاقانی.
دیوان و جان دو تحفه فرستاده ام به تو
گردون بر این دو تحفهء غیبی ثنا کند.
خاقانی.
گر گوشتان اشارت غیبی شنیده نیست
بر خاک روضه وار فریبرز بگذرید.
خاقانی.
شه بجای حاجبان خویش رفت
پیش آن مهمان غیبی پیش رفت.
مولوی (مثنوی).
ضیف غیبی را چو استقبال کرد
چون شکر گویی که پیوست او به ورد.
مولوی (مثنوی).
بسا مکاشفات غیبی و مشاهدات لاریبی دست دهد. (مجلس اول سعدی).
|| مقدر. تقدیری. (از ناظم الاطباء).
(1) - در تداول فارسی زبانان به تخفیف «یاء» استعمال شود.