غواص
[غَوْ وا] (ع ص) به دریا فروشونده به طلب مروارید. (منتهی الارب)(1) (آنندراج). مبالغهء غائص. (مجمل اللغه). بلک خورنده(2). ج، غواصون. (مهذب الاسماء). گوهرجوی. (تفسیر کشف الاسرار ج8 ص344). آنکه بسیار در آب فرورود. آنکه در دریا برای به دست آوردن مروارید و مرجان و مانند آن فرورود. غَطّاس. گهرچین. غائص. قَمّاس. قامس. غوته خوار. آب باز : فسخرنا له الریح تجری بامره رخاء حیث اصاب. و الشیاطین کل بناءٍ و غواصٍ (قرآن 38/37)؛ یعنی نرم کردیم او را باد تا میرود بفرمان او آهسته، نرم، به اندازه، هر جا که او خواهد و آهنگ دارد، و فرمانبردار کردیم او را دیوان، از این هر داورانی و گوهرجویی. (کشف الاسرار ج8 ص344).
یاقوت وار لاله، بر برگ لاله ژاله
کرده بر او حواله، غواص در دریا.کسایی.
نه غواص گوهر نه عطار عنبر
بنزدیک نرگس چه مقدار دارد؟
ناصرخسرو.
مرد غواص به دریای بزرگ اندر
جان شیرین بدهد بر طمع مرجان.
ناصرخسرو.
اندر بن دریاست همه گوهر و لؤلؤ
غواص طلب کن چو رَوِی بر لب دریا.
ناصرخسرو.
غواص بحر عشقم بر ساحل تمنی
چندین صدف گشادم هم گوهری ندارم.
خاقانی.
ای درّ برگزیده که غواص کرده ای
در بحر فکر خاطر دردانه سنج را.خاقانی.
غواصان ادب و هنر در دریای مروت و فتوت ایشان درهای ثمین و جوهرهای نفیس می یافتند. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1272 ص17).
نطع پر از زخمه و رقاص نه
بحر پر از گوهر و غواص نه.نظامی.
گلش زیر عرق غواص گشته
تذروش زیر گل رقاص گشته.نظامی.
سخن گوهر شد و گوینده غواص
به سختی در کف آید گوهر خاص.نظامی.
غواص گر اندیشه کند کام نهنگ
هرگز نکند در گرانمایه به چنگ.
سعدی (گلستان).
|| کنایه است از محتال در تدبیر معیشت. (از تاج العروس). || (اِ) پرنده ای است. (اقرب الموارد)(3). در قاموس کتاب مقدس آمده: غواص یکی از مرغهای ناپاک به بزرگی کلاغ است. رنگ سیاه و منقار بلند و پاهایی پره دار مانند پاهای اردک دارد. در آب فرورود و ماهی را شکار کند. مردم چین آن را برای شکار ماهی تربیت کنند. به ترکی قره باتاغ یا قره باتاق گویند. غَطّاس. غَمّاسه. رجوع به غطاس، غماسه و غواصه شود.
(1) - Plongeur, Scaphandrier, Pecheur
de perle.
(2) - در نسخه ای دیگر از مهذب الاسماء: «بلکه جشم خورنده» است، و بلک یا بلکه در کتب لغت بمعنی غوص دیده نشد.
(3) - Plongeon.
یاقوت وار لاله، بر برگ لاله ژاله
کرده بر او حواله، غواص در دریا.کسایی.
نه غواص گوهر نه عطار عنبر
بنزدیک نرگس چه مقدار دارد؟
ناصرخسرو.
مرد غواص به دریای بزرگ اندر
جان شیرین بدهد بر طمع مرجان.
ناصرخسرو.
اندر بن دریاست همه گوهر و لؤلؤ
غواص طلب کن چو رَوِی بر لب دریا.
ناصرخسرو.
غواص بحر عشقم بر ساحل تمنی
چندین صدف گشادم هم گوهری ندارم.
خاقانی.
ای درّ برگزیده که غواص کرده ای
در بحر فکر خاطر دردانه سنج را.خاقانی.
غواصان ادب و هنر در دریای مروت و فتوت ایشان درهای ثمین و جوهرهای نفیس می یافتند. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1272 ص17).
نطع پر از زخمه و رقاص نه
بحر پر از گوهر و غواص نه.نظامی.
گلش زیر عرق غواص گشته
تذروش زیر گل رقاص گشته.نظامی.
سخن گوهر شد و گوینده غواص
به سختی در کف آید گوهر خاص.نظامی.
غواص گر اندیشه کند کام نهنگ
هرگز نکند در گرانمایه به چنگ.
سعدی (گلستان).
|| کنایه است از محتال در تدبیر معیشت. (از تاج العروس). || (اِ) پرنده ای است. (اقرب الموارد)(3). در قاموس کتاب مقدس آمده: غواص یکی از مرغهای ناپاک به بزرگی کلاغ است. رنگ سیاه و منقار بلند و پاهایی پره دار مانند پاهای اردک دارد. در آب فرورود و ماهی را شکار کند. مردم چین آن را برای شکار ماهی تربیت کنند. به ترکی قره باتاغ یا قره باتاق گویند. غَطّاس. غَمّاسه. رجوع به غطاس، غماسه و غواصه شود.
(1) - Plongeur, Scaphandrier, Pecheur
de perle.
(2) - در نسخه ای دیگر از مهذب الاسماء: «بلکه جشم خورنده» است، و بلک یا بلکه در کتب لغت بمعنی غوص دیده نشد.
(3) - Plongeon.