غو
[غَ / غِ](1) (اِ) نعره کشیدن. (فرهنگ اسدی). نعره. (فرهنگ اسدی نخجوانی). بانگ. فریاد. (حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی). صدای سخت بلند باشد مانند فریادی که بهادران در روز جنگ کنند. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان قاطع). با «گف»(2) کردی بمعنی تهدید مقایسه شود. (از حاشیهء برهان قاطع چ معین). مخفف غیو که این هم مخفف غریو است. (از فرهنگ رشیدی). خروش. غریو :
غو پاسبانان و بانگ جرس
همی آمد از دور وز پیش و پس.فردوسی.
بیامد به درگاه سالار نو
بدیدنش از دور برخاست غو.فردوسی.
غو دیده بان آید از دیدگاه
که از دشت برخاست گرد سپاه.فردوسی.
دیلمی وار کشد(3) هزمان دراج غوی
بر سر هر پرش از مشک نگاریده زوی(4).
منوچهری.
برآمد ده و افکن و گیر و رو
غریویدن کوس و پیکار و غو.
اسدی (گرشاسبنامه).
بدان مژده از دیده بان خاست غو
دویدند پیش سپهدار نو.
اسدی (گرشاسبنامه).
غو پیشرو خاست اندر زمان
که آمد بره چار ببر دمان.
اسدی (گرشاسبنامه).
|| صدای رعد و آواز کوس و دهل و بوق و کرنای و نفیر و امثال آنها. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان قاطع) :
برآمد ز ایران غو بوق و کوس
که فیروز بادا سپهدار طوس.فردوسی.
غو طبل بر کوههء زین بخاست
درفش سپه را برآورد راست.فردوسی.
غو نای و آواز اسبان ز دشت
تو گفتی همی از هوا برگذشت.فردوسی.
ز یک سو غو آتش و دود دیو
ز دیگر دلیران گیهان خدیو.فردوسی.
بچنین روز به گوشش غو کوس
ز ارغنون خوشتر و از موسیقار.فرخی.
چشمهء روشن نبیند دیده از گرد سپاه
بانگ تندر نشنود گوش از غو کوس و جلب.
فرخی.
همه خنجر و نیزه برداشتند
ز کیوان غو کوس بگذاشتند.
اسدی (گرشاسبنامه).
غو طبل برگشتن از رزمگاه
برآمد شب از جنگ بربست راه.
اسدی (گرشاسبنامه).
غو کوس بر چرخ مه برکشید
به پیکان دشمن سپه برکشید.
اسدی (گرشاسبنامه).
غو کوس و غریو بوق مرا
لحن نای است و نغمهء طنبور.مسعودسعد.
|| قسمی قارچ خشک کرده که در آن از چخماق آتش افکنند و زود درگیرد. قو. رجوع به قو شود.
(1) - در فرهنگ رشیدی به کسر اول مخفف غیو آمده است.
(2) - ghef. (3) - ن ل: کند.
(4) - ن ل: روی.
غو پاسبانان و بانگ جرس
همی آمد از دور وز پیش و پس.فردوسی.
بیامد به درگاه سالار نو
بدیدنش از دور برخاست غو.فردوسی.
غو دیده بان آید از دیدگاه
که از دشت برخاست گرد سپاه.فردوسی.
دیلمی وار کشد(3) هزمان دراج غوی
بر سر هر پرش از مشک نگاریده زوی(4).
منوچهری.
برآمد ده و افکن و گیر و رو
غریویدن کوس و پیکار و غو.
اسدی (گرشاسبنامه).
بدان مژده از دیده بان خاست غو
دویدند پیش سپهدار نو.
اسدی (گرشاسبنامه).
غو پیشرو خاست اندر زمان
که آمد بره چار ببر دمان.
اسدی (گرشاسبنامه).
|| صدای رعد و آواز کوس و دهل و بوق و کرنای و نفیر و امثال آنها. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان قاطع) :
برآمد ز ایران غو بوق و کوس
که فیروز بادا سپهدار طوس.فردوسی.
غو طبل بر کوههء زین بخاست
درفش سپه را برآورد راست.فردوسی.
غو نای و آواز اسبان ز دشت
تو گفتی همی از هوا برگذشت.فردوسی.
ز یک سو غو آتش و دود دیو
ز دیگر دلیران گیهان خدیو.فردوسی.
بچنین روز به گوشش غو کوس
ز ارغنون خوشتر و از موسیقار.فرخی.
چشمهء روشن نبیند دیده از گرد سپاه
بانگ تندر نشنود گوش از غو کوس و جلب.
فرخی.
همه خنجر و نیزه برداشتند
ز کیوان غو کوس بگذاشتند.
اسدی (گرشاسبنامه).
غو طبل برگشتن از رزمگاه
برآمد شب از جنگ بربست راه.
اسدی (گرشاسبنامه).
غو کوس بر چرخ مه برکشید
به پیکان دشمن سپه برکشید.
اسدی (گرشاسبنامه).
غو کوس و غریو بوق مرا
لحن نای است و نغمهء طنبور.مسعودسعد.
|| قسمی قارچ خشک کرده که در آن از چخماق آتش افکنند و زود درگیرد. قو. رجوع به قو شود.
(1) - در فرهنگ رشیدی به کسر اول مخفف غیو آمده است.
(2) - ghef. (3) - ن ل: کند.
(4) - ن ل: روی.