غم آلوده
[غَ دَ / دِ] (ن مف مرکب)غمناک. اندوهگین. غم آلود. حزین. دلتنگ. رجوع به غم شود :
بیا ساقی آن لعل پالوده را
بیاور، بشوی این غم آلوده را.نظامی.
فسرده دلان را درآرد به کار
غم آلودگان را شود غمگسار.نظامی.
غم آلوده یوسف به کنجی نشست
به سر بر ز نَفْس ستمگاره دست.
سعدی (بوستان).
قطرهء اشکی که از مژگان غم آلوده ریخت
عنکبوتی گشت و بر چاک گریبانم تنید.
ملا قاسم مشهدی (از آنندراج).
بیا ساقی آن لعل پالوده را
بیاور، بشوی این غم آلوده را.نظامی.
فسرده دلان را درآرد به کار
غم آلودگان را شود غمگسار.نظامی.
غم آلوده یوسف به کنجی نشست
به سر بر ز نَفْس ستمگاره دست.
سعدی (بوستان).
قطرهء اشکی که از مژگان غم آلوده ریخت
عنکبوتی گشت و بر چاک گریبانم تنید.
ملا قاسم مشهدی (از آنندراج).